انگاری که با هزار ذوق و شوق ،
انگاری که با هزار ذوق و شوق ،
بِری در خونه ای که تَمام بچّگیتو
اونجا بودی و
بخوای یه نگاه به خاطره هات بندازی ،
بَعد ببینی کوبیدنِش و از نو ساختَنش و
نه اون درِ بیریخت قدیمی هَست ،
نه اون دیوارای آجُری ..
انگاری که با هزارتا آرزو و امید
پیام بِدی بهش و
از تنهاییت بِگی ،
تا بفَهمه دوباره میخوایش ؛
از دلبَرش بگه و
دنیا رو سَرت خراب شه ..
انگاری که ..
انگاری که همه چی پُر از دَرده ..
آدم به کی بِگه این غَمارو ؟!
اصلا کی توو دلش
این همه غَم جا میشه ؟!
کی قراره
جواب گوی این هَمه غَم باشه ؟!
میدونی ،
شاید گذشتم از اون همه حسِّ خوب ،
ولی خُب ،
موندم چرا
هیچوقت اونطور که میخوایم نِمیشه ..؟!
بِری در خونه ای که تَمام بچّگیتو
اونجا بودی و
بخوای یه نگاه به خاطره هات بندازی ،
بَعد ببینی کوبیدنِش و از نو ساختَنش و
نه اون درِ بیریخت قدیمی هَست ،
نه اون دیوارای آجُری ..
انگاری که با هزارتا آرزو و امید
پیام بِدی بهش و
از تنهاییت بِگی ،
تا بفَهمه دوباره میخوایش ؛
از دلبَرش بگه و
دنیا رو سَرت خراب شه ..
انگاری که ..
انگاری که همه چی پُر از دَرده ..
آدم به کی بِگه این غَمارو ؟!
اصلا کی توو دلش
این همه غَم جا میشه ؟!
کی قراره
جواب گوی این هَمه غَم باشه ؟!
میدونی ،
شاید گذشتم از اون همه حسِّ خوب ،
ولی خُب ،
موندم چرا
هیچوقت اونطور که میخوایم نِمیشه ..؟!
۵۱۹
۲۴ بهمن ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.