اسب سفیدش بر آخور ریاهایی که

اسب سفیدش بر آخور رؤیاهایی که
نمی‌دیدم شیهه می‌کشید!
پس آمده بود! شاهزادة همة انتظارات من
هم او که همه جاده‌ها را با
اشک چشم و خونِ دل،
آب و جاروی قدومش کردم!

#حسین_پناهی
📚 #سالهاست_که_مرده‌ام
دیدگاه ها (۱)

درختی تابانپیکرم را در ریشه سیاهش بلعید!طوفانی سررسیدو جاپای...

پیام دادم و گفتم بیا خوشم می‌دارجواب دادی و گفتی که من خوشم ...

گل به گل، سنگ به سنگ این دشتیادگاران تو اندرفته ای اینک و هر...

من نیز باز خواهم گردید آن زمانسوی ترانه ها و غزل ها و بوسه ه...

📜#غزلیات#رهی_معیری#غزل_بیست_و_نهم#مردم از درد و نمی آیی به ب...

وقتی خواهرش بودی...

مادر نامت را که می نویسمقلم می لرزددل می لرزدجهان آرام می شو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط