عاقوش نفس گیر
#عاقوش_نفس_گیر
#پارت_۳
دم در رو نوار زرد کشیده بودن و نمیزاشتند کسی داخل شه.
چشمم خورد به مامان و بابا که دم در داشتن با پلیس ها بحث میکردند و میگفتند دختر ما داخله.
ازجام بلند شدم و از استیج اومدم پایین و به سمت مامان و بابا میرفتم.
پاهام سست بود و یه جورایی بهترین روز زندگیم بود که آیدلم رو بغل کردم نجاتش دادم .
و از یه طرف هم بد ترین روز چون به کنسرت آیدلم حمله شده بود و یه عالمه آدم رو جلو چشم کشتند و آیدلم داشت جلو چشمم پر پر میشد.
پلیس هم همراهم می اومد و وقتی میخواستم از کنسرت خارج شم پلیس گفت: خانم شمارتون رو بهم بدین لطفا شاید برای تحقیقات یه وقت لازم شه.
شمارم رو دادم و خارج شدم .
مامان بابا نگران بودن و کنجکاو که سریع تر موضوع رو بفهمن.
براشون توضیح دادم و رفتیم هتل.
ساعت ۲:۳۰ نصف شب بود و همه خواب بودن ذهنم خیلی درگیر بود.
تونسته بودم با خودم کنار بیام که این اتفاقات واقعیه و افتاده ولی هنوز درگیر بودم.
از تختم بلند شدم و رفتم توی تراس هتل.
و از طبقه هفتم بیرون رو نگاه میکردم و
مغزم شروع کرد: چرا این اتفاق باید امشب می افتاد؟
اما خیلی بد هم نشد چون اگه این اتفاق ها نمی افتاد من فقط بغلش میکردم و میرفتم میشستم و آهنگ گوش میکردم.
اما حالا جونش رو نجات دادم!
برای چند دقیقه ام که شده تونستم نزدیش باشم!
خب پس به نفعم شد اما من اصلا راضی نیستم بخواطر من جون آرشامم هم به خطر بی افته امیدوارم حالش خوب باشع!
کل اون اتفاقات مثل یه فیلم از جلو چشمم رد میشد و لبخند رو روی لبم می آورد.
حالا که دیگه درگیری هام رو حل کرده بودم حالم خوب بود و از امشب خیلی خوشحال بودم.
هنوز چند ساعت نشده بود همه ی خبر گزاری ها امشب رو منتشر کرده بودند و البته همراه شایعه های زیاااد.
از من هم عکس های زیادی منتشر شده بود و همچنین شایعه!
یکی میگفت من زن آرشامم و یه رمالم و بهم الهام شده شوهرم رو میخوان بکشن و منم سریع اومدم کنسرت تا برای آخرین بار بینمش!
یکی دیگه میگفت من با اون مرد قاتل هم دست بودم و آرشام رو بغل کردم که هواسش از مرد پرت شه.
یکی میگفت من خواهر گمشده ی آرشامم .
و دیگری میگفت: من دشمن آرشامم و اون قاتل هم آدم من بوده من آرشام رو بغل کردم تا اون مرد بیاد و بکشتش!
شایعه هاش واقعا خیلی خنده دار بود!
خب مگه مجبورید وقتی هنوز چیزی مشخص نشده خبر منتشر کنین و پشت اون آرشام بد بخت هم یه عالمه حرف در بیارید!
هنوز توی تراس بودم و داشتم به آرشام فکر میکردم دلم واقعا میخواست برم بیمارستان پیشش.
اما نمیدونستم کدوم بیمارستانه!
چند روز بعد.....🖇
#پارت_۳
دم در رو نوار زرد کشیده بودن و نمیزاشتند کسی داخل شه.
چشمم خورد به مامان و بابا که دم در داشتن با پلیس ها بحث میکردند و میگفتند دختر ما داخله.
ازجام بلند شدم و از استیج اومدم پایین و به سمت مامان و بابا میرفتم.
پاهام سست بود و یه جورایی بهترین روز زندگیم بود که آیدلم رو بغل کردم نجاتش دادم .
و از یه طرف هم بد ترین روز چون به کنسرت آیدلم حمله شده بود و یه عالمه آدم رو جلو چشم کشتند و آیدلم داشت جلو چشمم پر پر میشد.
پلیس هم همراهم می اومد و وقتی میخواستم از کنسرت خارج شم پلیس گفت: خانم شمارتون رو بهم بدین لطفا شاید برای تحقیقات یه وقت لازم شه.
شمارم رو دادم و خارج شدم .
مامان بابا نگران بودن و کنجکاو که سریع تر موضوع رو بفهمن.
براشون توضیح دادم و رفتیم هتل.
ساعت ۲:۳۰ نصف شب بود و همه خواب بودن ذهنم خیلی درگیر بود.
تونسته بودم با خودم کنار بیام که این اتفاقات واقعیه و افتاده ولی هنوز درگیر بودم.
از تختم بلند شدم و رفتم توی تراس هتل.
و از طبقه هفتم بیرون رو نگاه میکردم و
مغزم شروع کرد: چرا این اتفاق باید امشب می افتاد؟
اما خیلی بد هم نشد چون اگه این اتفاق ها نمی افتاد من فقط بغلش میکردم و میرفتم میشستم و آهنگ گوش میکردم.
اما حالا جونش رو نجات دادم!
برای چند دقیقه ام که شده تونستم نزدیش باشم!
خب پس به نفعم شد اما من اصلا راضی نیستم بخواطر من جون آرشامم هم به خطر بی افته امیدوارم حالش خوب باشع!
کل اون اتفاقات مثل یه فیلم از جلو چشمم رد میشد و لبخند رو روی لبم می آورد.
حالا که دیگه درگیری هام رو حل کرده بودم حالم خوب بود و از امشب خیلی خوشحال بودم.
هنوز چند ساعت نشده بود همه ی خبر گزاری ها امشب رو منتشر کرده بودند و البته همراه شایعه های زیاااد.
از من هم عکس های زیادی منتشر شده بود و همچنین شایعه!
یکی میگفت من زن آرشامم و یه رمالم و بهم الهام شده شوهرم رو میخوان بکشن و منم سریع اومدم کنسرت تا برای آخرین بار بینمش!
یکی دیگه میگفت من با اون مرد قاتل هم دست بودم و آرشام رو بغل کردم که هواسش از مرد پرت شه.
یکی میگفت من خواهر گمشده ی آرشامم .
و دیگری میگفت: من دشمن آرشامم و اون قاتل هم آدم من بوده من آرشام رو بغل کردم تا اون مرد بیاد و بکشتش!
شایعه هاش واقعا خیلی خنده دار بود!
خب مگه مجبورید وقتی هنوز چیزی مشخص نشده خبر منتشر کنین و پشت اون آرشام بد بخت هم یه عالمه حرف در بیارید!
هنوز توی تراس بودم و داشتم به آرشام فکر میکردم دلم واقعا میخواست برم بیمارستان پیشش.
اما نمیدونستم کدوم بیمارستانه!
چند روز بعد.....🖇
۷۲۰
۰۹ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.