حس یه روحو دارم که نه کسیو میبینه نه کسی اونو؛ تو یه خونه
حس یه روحو دارم که نه کسیو میبینه نه کسی اونو؛ تو یه خونه تاریک یجای دور زندگی میکنه بی خبر از همه چی. حملم بهش کنن چاقو از توش رد میشه، هیچی نمیفهمه. نه میتونه بمیره نه میتونه زندگی کنه نه میتونه حرف بزنه. نه میشنونش نه کسیو میشنوه. یهموجود معلق بی سرو ته چرت و پرت که فقط هرروز یه سری کارای چرت و پرت تر تکراریو انجام میده بدون هیچ امیدی .
۶.۶k
۱۱ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.