بسم رب ساقی العطشانا، العباس
بسم رب #ساقی_العطشانا، #العباس
.
شعر واقعا اشک آدم رو در میاره، حتما بخونید!
.
باز #باران با ترانه
می خورد بر بام خانه
یادم آید #کربلا را
دشت پر شور و نوا را
گردش یک روز غمگین
گرم و #خونین
لرزش #طفلان نالان
زیر #تیغ و #نیزه ها را
#باز_باران با صدای گریه های کودکانه
از فراز گونه های زرد و #عطشان
با گهرهای فراوان
می چکد از #چشم طفلان پریشان
پشت نخلستان نشسته
رود پر پیچ و خمی در #حسرت لبهای #ساقی
چشم در چشمان هم آرام و سنگین
می چکد آهسته از #چشمان #سقا
بر لب این رود پیچان
باز باران
باز باران با ترانه
آید از چشمان مردی خسته جان
هیهات بر لب
از عطش در تاب و در تب
نرم نرمک می چکد این قطره ها روی لب
#شش_ماهه طفلی
رو به پایان
مرد محزون
دست پر #خون می فشاند
از گلوی نازک شش ماهه
بر لب های خشک آسمان با چشم گریان
باز باران
باز هم اینجا #عطش
آتش شراره جسم ها
افتاده بی سر #پاره_پاره
می چکد از گوشها باران خون و کودکان بی گوشواره
شعله در دامان و در پا می خلد خار مغیلان
وندرین تفتیده دشت و سینه ها برپاست طوفان
دستها آماده شلاق و #سیلی
چهره ها از بارش شلاقها گردیده نیلی
دراین صحرای سوزان
می دود طفلی سه ساله
پر زناله
پای خسته
#دلشکسته
روبرو بر نیزه ها خورشید تابان
می چکد از نوک سرخ نیزه ها
بر خاک سوزان
باز باران باز باران
قطره قطره می چکد از چوب #محمل
خاکهای چادر زینب به آرامی شود گل
می رود این کاروان منزل به منزل
می شود از هر طرف این کاروان هم سنگ
باز باران
آری آری
باز سنگ و باز باران
آری آری
تا نگیرد شعله ها در دل زبانه
تا نگیرد دامن طفلان محزون را نشانه
تا نبیند کودکی لب #تشنه اینجا اشک ساقی
بر فراز #خیمه برگونه ها
بر #مشک ساقی
#کاش_می_بارید_باران...
باز باران باران باران...
.
.
گرچه تیر بند دلم را بریده است
#ای_آب_همتی_کن_و_تا_خیمه_ها_نریز!
.
بمیرم برایت ای ماه حرم یا #ابالفضل....
.
.
شعر واقعا اشک آدم رو در میاره، حتما بخونید!
.
باز #باران با ترانه
می خورد بر بام خانه
یادم آید #کربلا را
دشت پر شور و نوا را
گردش یک روز غمگین
گرم و #خونین
لرزش #طفلان نالان
زیر #تیغ و #نیزه ها را
#باز_باران با صدای گریه های کودکانه
از فراز گونه های زرد و #عطشان
با گهرهای فراوان
می چکد از #چشم طفلان پریشان
پشت نخلستان نشسته
رود پر پیچ و خمی در #حسرت لبهای #ساقی
چشم در چشمان هم آرام و سنگین
می چکد آهسته از #چشمان #سقا
بر لب این رود پیچان
باز باران
باز باران با ترانه
آید از چشمان مردی خسته جان
هیهات بر لب
از عطش در تاب و در تب
نرم نرمک می چکد این قطره ها روی لب
#شش_ماهه طفلی
رو به پایان
مرد محزون
دست پر #خون می فشاند
از گلوی نازک شش ماهه
بر لب های خشک آسمان با چشم گریان
باز باران
باز هم اینجا #عطش
آتش شراره جسم ها
افتاده بی سر #پاره_پاره
می چکد از گوشها باران خون و کودکان بی گوشواره
شعله در دامان و در پا می خلد خار مغیلان
وندرین تفتیده دشت و سینه ها برپاست طوفان
دستها آماده شلاق و #سیلی
چهره ها از بارش شلاقها گردیده نیلی
دراین صحرای سوزان
می دود طفلی سه ساله
پر زناله
پای خسته
#دلشکسته
روبرو بر نیزه ها خورشید تابان
می چکد از نوک سرخ نیزه ها
بر خاک سوزان
باز باران باز باران
قطره قطره می چکد از چوب #محمل
خاکهای چادر زینب به آرامی شود گل
می رود این کاروان منزل به منزل
می شود از هر طرف این کاروان هم سنگ
باز باران
آری آری
باز سنگ و باز باران
آری آری
تا نگیرد شعله ها در دل زبانه
تا نگیرد دامن طفلان محزون را نشانه
تا نبیند کودکی لب #تشنه اینجا اشک ساقی
بر فراز #خیمه برگونه ها
بر #مشک ساقی
#کاش_می_بارید_باران...
باز باران باران باران...
.
.
گرچه تیر بند دلم را بریده است
#ای_آب_همتی_کن_و_تا_خیمه_ها_نریز!
.
بمیرم برایت ای ماه حرم یا #ابالفضل....
.
۵.۲k
۰۷ آبان ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.