بیا بنشین

بیا بنشین
کمی شعر بخوان
بیا کتابم را ورق بزن
دست شعرهایم را بگیر
احساسم را
مزه مزه کن

به خاطر خودت می گویم
وگرنه
سطر سطر این اشعار
روح مرا به رگبار بسته است
و قلبم دیگر نمی تپد

به خاطر خودت می گویم
کمی شعر بخوان
شاید بفهمی
کدام سطر
تیر آخر را شلیک کرد
که گلبرگ های دلم
پرپر شد
و عطر عشق
این چنین
تمام شهر را پر کرده است

به خاطر خودت می گویم
کمی شعر بخوان
شاید به یاد بیاوری
کسی آن دورها
روزگاری
دیوانه وار تو را دوست داشت
دیدگاه ها (۲)

دنیاسرگیجه ایبیش نیستوقتی نمی دانمدارمت ،یا ندارمت...

منم و عکس مچالـــه شده در دستی کهمنم و عشق که خوردیم به بن ب...

تا خدا پرونده احساس "زن" را باز کردخلقت زیبای "زن" را بی درن...

لحظهٔ خوبلحظهٔ نابلحظهٔ آبی صبح اسفندلحظهٔ ابرهای شناورلحظه ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط