خطای دید (:
خطای دید (:
سال ٦٥ بود . تازه اومده بودم جبهه و بعد از ٤ماه و نیم از اولین اعزامم ، هنوز مرخصی نرفته بودم .خانواده ام پیش خودشون یقین کرده بودن که مجروح شدم و نمیخوام اونا منو تو مجروحیت ببینن و یکسره تو نامه و تلفن هاشون میگفتن خب یه عکس بفرست تا بدونیم مشکلی نداری و مجروح نشدی . یکی از روزهایی که تو پادگان شهیدبرونسی بودیم ، شهید محمد ساده یک عکس از من گرفت که همین عکس هست که می بینید و برای خانواده فرستادم
خانواده هم با دیدن این عکس یقین کرده بودن که پای چپ من قطع شده . خانواده ام که این عکس رو به خیلی ها نشون داده بودن ، همه بهشون گفته بودن که : البته پاش قطع شده .
سیل نامه های تقبل الله به سوی من روانه شد . من که از همه چی بی خبر بودم ، تعجب میکردم که چه اتفاقی افتاده که اینجور نامه ها برام میفرستن .نکنه خواب دیدن من شهید میشم !!
خلاصه اولین مرخصی که رفتم ، جلوی درب منزل که رسیدم ، زنگ زدم و مادرم اومد در رو باز کرد .بجای سلام و روبوسی ، پاچه شلوارم رو داد بالا و به پاهام نگاه کرد و دست میزد به ساق پاهام و اونا رو فشار میداد .من که از تعجب شاخ درآورده بودم .هنوز با مادرم روبوسی نکرده بودم ،
به من گفت بپر بالا !!! پریدم
گفت بشین و بلند شو
منم تو خیابون جلوی در خونه نشستم و بلند شدم
و داشتم از تعجب دیوانه میشدم
این چه استقبالبه !! این کارا چیه ؟
مادرم جواب سلاممو داد و گفت این پاهای خودته؟
گفتم بله مادر جان
گفت مجروح نشدی ؟
گفتم نه . چرا اینکارا رو میکنین ؟ این چه سؤال هائیه ؟
مادرم گفت : اون عکسی که فرستادی ! پات قطع دیده میشه .
من هم کلاً اون عکسه یادم رفته بود . رفتم و عکس رو دیدم .
فهمیدم چه گندی زدم . سه ماه بود که خانواده ام فکر میکردن پسر گلشون پاش قطع شده !
طفلکی ها چه زجری کشیدن
اون عکس رو دوباره نگاه کنید ، در حال دویدن پای چپ من بالا و پشت سرم رفته و جوری هست که دیده نمی شود وهر کس عکس رو ببینه فکر می کنه از زانو پام قطع شده .
خاطره ای از جانباز حاج محسن هرمز زاده از غواصان واحد تخریب لشکر پنج نصر
سال ٦٥ بود . تازه اومده بودم جبهه و بعد از ٤ماه و نیم از اولین اعزامم ، هنوز مرخصی نرفته بودم .خانواده ام پیش خودشون یقین کرده بودن که مجروح شدم و نمیخوام اونا منو تو مجروحیت ببینن و یکسره تو نامه و تلفن هاشون میگفتن خب یه عکس بفرست تا بدونیم مشکلی نداری و مجروح نشدی . یکی از روزهایی که تو پادگان شهیدبرونسی بودیم ، شهید محمد ساده یک عکس از من گرفت که همین عکس هست که می بینید و برای خانواده فرستادم
خانواده هم با دیدن این عکس یقین کرده بودن که پای چپ من قطع شده . خانواده ام که این عکس رو به خیلی ها نشون داده بودن ، همه بهشون گفته بودن که : البته پاش قطع شده .
سیل نامه های تقبل الله به سوی من روانه شد . من که از همه چی بی خبر بودم ، تعجب میکردم که چه اتفاقی افتاده که اینجور نامه ها برام میفرستن .نکنه خواب دیدن من شهید میشم !!
خلاصه اولین مرخصی که رفتم ، جلوی درب منزل که رسیدم ، زنگ زدم و مادرم اومد در رو باز کرد .بجای سلام و روبوسی ، پاچه شلوارم رو داد بالا و به پاهام نگاه کرد و دست میزد به ساق پاهام و اونا رو فشار میداد .من که از تعجب شاخ درآورده بودم .هنوز با مادرم روبوسی نکرده بودم ،
به من گفت بپر بالا !!! پریدم
گفت بشین و بلند شو
منم تو خیابون جلوی در خونه نشستم و بلند شدم
و داشتم از تعجب دیوانه میشدم
این چه استقبالبه !! این کارا چیه ؟
مادرم جواب سلاممو داد و گفت این پاهای خودته؟
گفتم بله مادر جان
گفت مجروح نشدی ؟
گفتم نه . چرا اینکارا رو میکنین ؟ این چه سؤال هائیه ؟
مادرم گفت : اون عکسی که فرستادی ! پات قطع دیده میشه .
من هم کلاً اون عکسه یادم رفته بود . رفتم و عکس رو دیدم .
فهمیدم چه گندی زدم . سه ماه بود که خانواده ام فکر میکردن پسر گلشون پاش قطع شده !
طفلکی ها چه زجری کشیدن
اون عکس رو دوباره نگاه کنید ، در حال دویدن پای چپ من بالا و پشت سرم رفته و جوری هست که دیده نمی شود وهر کس عکس رو ببینه فکر می کنه از زانو پام قطع شده .
خاطره ای از جانباز حاج محسن هرمز زاده از غواصان واحد تخریب لشکر پنج نصر
۲.۹k
۱۸ فروردین ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.