چند پارتی جیمین
چند پارتی جیمین
وقتی دوست پسرته و میخواد بیاد خواستگاریت ولی تو هر بار که حرفشو وسط میاری بحثو عوض میکنی....اما(علامت ا.ت- علامت جیمین+)
پارت۴
ویو ا.ت
....ساعت ۶شده بود و خونه تمیزه تمیز بود...رفتم به مامانم گفتم که با جیمین میرم رستورانش و شاید دیر بیام که نگران نشه....رفتم اماده شدم...به ساعت نگا کردم دیدم ۱۰مین به۷ بود تواینه برا خودم بوس فرستادم چون خیلی خوشگل شده بودم(اسلاید۲ استایل ا.ت) و یه تاکسی گرفتم و راه افتادم سمت رستوران....اما برعکسه همیشه خلوط بود ...یکم نگران شدم ولی رفتم تو که...
ویو جیمین
....رستورانو گفته بودم تزیین کنن و خودمم بعد از رسوندن ا.ت رفتم و انگشتر خریدم....اینجوری مطمعنم خوشش میاد و هیچوقت یادش نمیره.....ساعت۵اماده شدم (اسلاید۳)و رفتم رستوران که دیدم پر از گل های رنگا رنگ و بزرگ و کوچیکه و کلی لامپ به لامپای رستوران شده با این تفاوت که اونا رنگی بودن.....همه چیز خوب بود ساعت دقیق۷:۳مین بود....همه چراغا خاموش بود و رستوران تو تاریکی بود و فقط... که اومد رفتم سمتشو با لبخند حلقه رو تو دستم گرفتم و جلوش زانو زدم که یه لامپ بالاسرمون روشن شد
+ ا.ت با من ازدواج میکنی؟!(ذوق و لبخند)
- موچ..موچی...من ...من چیزه... من عاشقتم معلومه ...ارههه(شوکه وذوق)
+ (حلقه رو گذاشتم دستش و اونم همین کارو کرد که همه جا روشن شد و ا.ت تا گل و چراغا رو دید پرید بغلم و با هق هق گفت)(خنده ی خوشحالی)
- جیمینااا...هیقق خیلی دوست ههیق دارممم(اشک شوق)
+(ل/باشو کوتاه بو//سیدم و با شیطنت گفتم)امشب میام خونتونو میبرمت(چشمک)(هردو خندیدیم)
وبا خوبی و خوشی زندگی کردن...پایااننننن
حمایتتت لاوامممممممممم: )
وقتی دوست پسرته و میخواد بیاد خواستگاریت ولی تو هر بار که حرفشو وسط میاری بحثو عوض میکنی....اما(علامت ا.ت- علامت جیمین+)
پارت۴
ویو ا.ت
....ساعت ۶شده بود و خونه تمیزه تمیز بود...رفتم به مامانم گفتم که با جیمین میرم رستورانش و شاید دیر بیام که نگران نشه....رفتم اماده شدم...به ساعت نگا کردم دیدم ۱۰مین به۷ بود تواینه برا خودم بوس فرستادم چون خیلی خوشگل شده بودم(اسلاید۲ استایل ا.ت) و یه تاکسی گرفتم و راه افتادم سمت رستوران....اما برعکسه همیشه خلوط بود ...یکم نگران شدم ولی رفتم تو که...
ویو جیمین
....رستورانو گفته بودم تزیین کنن و خودمم بعد از رسوندن ا.ت رفتم و انگشتر خریدم....اینجوری مطمعنم خوشش میاد و هیچوقت یادش نمیره.....ساعت۵اماده شدم (اسلاید۳)و رفتم رستوران که دیدم پر از گل های رنگا رنگ و بزرگ و کوچیکه و کلی لامپ به لامپای رستوران شده با این تفاوت که اونا رنگی بودن.....همه چیز خوب بود ساعت دقیق۷:۳مین بود....همه چراغا خاموش بود و رستوران تو تاریکی بود و فقط... که اومد رفتم سمتشو با لبخند حلقه رو تو دستم گرفتم و جلوش زانو زدم که یه لامپ بالاسرمون روشن شد
+ ا.ت با من ازدواج میکنی؟!(ذوق و لبخند)
- موچ..موچی...من ...من چیزه... من عاشقتم معلومه ...ارههه(شوکه وذوق)
+ (حلقه رو گذاشتم دستش و اونم همین کارو کرد که همه جا روشن شد و ا.ت تا گل و چراغا رو دید پرید بغلم و با هق هق گفت)(خنده ی خوشحالی)
- جیمینااا...هیقق خیلی دوست ههیق دارممم(اشک شوق)
+(ل/باشو کوتاه بو//سیدم و با شیطنت گفتم)امشب میام خونتونو میبرمت(چشمک)(هردو خندیدیم)
وبا خوبی و خوشی زندگی کردن...پایااننننن
حمایتتت لاوامممممممممم: )
- ۱.۳k
- ۲۴ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط