دنیای موازی
دازای!:ما متوجه شدیم که اون مواد از طرف یک باند هست اسم محصولات A.
هست اطلاعات بیشتری ندادم ولی انگار دارن دنبال یک موهبت میگردن که فقط با ترکیب کردن چند موهبت به وجود میاد!
چویا:یعنی اون چه جوری مهبتی هست؟
رانپو:اطلاعاتی پیدا نکردی؟
اکو: خیر هیچ اطلاعات و چیز دیگه ای نیست! ولی بهتره که یکم از اون مواد رو بیاریم و آزمایش کنیم
دازای:فعلا بخوابید تا ادامه ی تحقیقات رو بعدا پیش ببریم
همه به سمت اتاق های خودشون رفتن
دازای:اِ یکی از اتاق ها انگار خیلی شلوغه آکوتاگاوا باید پیش آتسوشی بخوابی گلم
آکو:ولی دازای-سان، رانپو-کون نمیشه پیش دازای-سان بخوابید؟ ؟؟؟
رانپو که متوجه نقشه دازای شد سریع رفت داخل اتاق خودش و در دو بست: نه آکوتاگاوا_سان نمیشه والا بلا من راضی نیستم شب بخیر
دازای :شبت بخیر رانپو 😄
چویا : شب خوش رانپو-کون 🙂
دازای : بدو دیگه آکوتاگاوا یک شب هست چیزی نمیشه
اکو: والی... باشه دازای-ساما ! شب خوش
بعد از اینکه آکوتاگاوا با نارضایتی رفت
دازای و چویا فقط موندن
چویا آروم زمزمه کرد:دازای خاک تو مخت کنن! نقشت این بود احمق !؟😆🤣
دازای:حال کردی ؟ 😎
چویا:پرو نشو گمشو برو بکپ شبت بخیر
دازای: شب بخیر چوچو!
چویا : خفه شو احمق!
دازای:میگم چوچو ؟
چویا:ها؟
دازای: بوس بده؟
چویا:ها؟ دیوانه شدی یا هوس مرگ کردی ؟ نکنه شکست عشقی خوردی ؟ دازای من ۱۹۰ بار به تو گفتم که ریکا و مایع دستشویی نخور!
دازای:چویا ! نزن تو ذوقم لطفااا!!🥺
چویا:احمق... بیا ببینم
دازای خم میشه و چویا اونو میبوسه
دازای از ذوق ، ذوب میشه و قرمززز
چویا:بیا ! بگیر بکپ
دازای چویا رو بلند میکنه:بریم بخوابیم پرنسس
چویا جیغ میزنه و دازای رو هل میده:ولم کننننن! دازایییییی!! من پیش تو نمیخوابممم
دازای جلوی دهن چویا رو میگیره :هیسسس بیدار میشن الان
دازای ، چویا رو میبره داخل اتاق
دازای:اخیششش خسته شدمممم
چویا:والا که احمقی!
دازای:تو هم منحرفی! من چیکارت دارن میخوام فقط بغل هویچم بخوابم!
چویا :بهم نگو هویچ!
دازای پیش چویا میخوابه
چویا از دازای دور میشه و اونو به. اون ور لبه ی تخت هل میده
چویا:بهم نزدیک نمیشی!
دازای:باشه هویچم ! شب بخیر
چویا:شب بخیر دراز
هست اطلاعات بیشتری ندادم ولی انگار دارن دنبال یک موهبت میگردن که فقط با ترکیب کردن چند موهبت به وجود میاد!
چویا:یعنی اون چه جوری مهبتی هست؟
رانپو:اطلاعاتی پیدا نکردی؟
اکو: خیر هیچ اطلاعات و چیز دیگه ای نیست! ولی بهتره که یکم از اون مواد رو بیاریم و آزمایش کنیم
دازای:فعلا بخوابید تا ادامه ی تحقیقات رو بعدا پیش ببریم
همه به سمت اتاق های خودشون رفتن
دازای:اِ یکی از اتاق ها انگار خیلی شلوغه آکوتاگاوا باید پیش آتسوشی بخوابی گلم
آکو:ولی دازای-سان، رانپو-کون نمیشه پیش دازای-سان بخوابید؟ ؟؟؟
رانپو که متوجه نقشه دازای شد سریع رفت داخل اتاق خودش و در دو بست: نه آکوتاگاوا_سان نمیشه والا بلا من راضی نیستم شب بخیر
دازای :شبت بخیر رانپو 😄
چویا : شب خوش رانپو-کون 🙂
دازای : بدو دیگه آکوتاگاوا یک شب هست چیزی نمیشه
اکو: والی... باشه دازای-ساما ! شب خوش
بعد از اینکه آکوتاگاوا با نارضایتی رفت
دازای و چویا فقط موندن
چویا آروم زمزمه کرد:دازای خاک تو مخت کنن! نقشت این بود احمق !؟😆🤣
دازای:حال کردی ؟ 😎
چویا:پرو نشو گمشو برو بکپ شبت بخیر
دازای: شب بخیر چوچو!
چویا : خفه شو احمق!
دازای:میگم چوچو ؟
چویا:ها؟
دازای: بوس بده؟
چویا:ها؟ دیوانه شدی یا هوس مرگ کردی ؟ نکنه شکست عشقی خوردی ؟ دازای من ۱۹۰ بار به تو گفتم که ریکا و مایع دستشویی نخور!
دازای:چویا ! نزن تو ذوقم لطفااا!!🥺
چویا:احمق... بیا ببینم
دازای خم میشه و چویا اونو میبوسه
دازای از ذوق ، ذوب میشه و قرمززز
چویا:بیا ! بگیر بکپ
دازای چویا رو بلند میکنه:بریم بخوابیم پرنسس
چویا جیغ میزنه و دازای رو هل میده:ولم کننننن! دازایییییی!! من پیش تو نمیخوابممم
دازای جلوی دهن چویا رو میگیره :هیسسس بیدار میشن الان
دازای ، چویا رو میبره داخل اتاق
دازای:اخیششش خسته شدمممم
چویا:والا که احمقی!
دازای:تو هم منحرفی! من چیکارت دارن میخوام فقط بغل هویچم بخوابم!
چویا :بهم نگو هویچ!
دازای پیش چویا میخوابه
چویا از دازای دور میشه و اونو به. اون ور لبه ی تخت هل میده
چویا:بهم نزدیک نمیشی!
دازای:باشه هویچم ! شب بخیر
چویا:شب بخیر دراز
- ۸۴۶
- ۱۲ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط