به روی خودت هم که نیاوری، قهوه ی این صبح مزه ی رفتن می ده
به روی خودت هم که نیاوری، قهوهی این صبح مزهی رفتن میدهد. طعم فرودگاه. قهوهای که تلختلخ میفرستی پایین تا درد را فراموش کنی. به روی خودت هم که نیاوری، قهوهی صبح ِ رفتن را جوری سر میکشی که بغض را بغل کند و ببرد پایین. و بعد گماش کند بین هزار و یک حسرت دیگر که کاش رفتنی هیچوقت نبود و کاش هیچکس هیچوقت برای بدرقهی کسی پایش به فرودگاه باز نمیشد. قهوهی صبح تنهایی وقتی شباش را به مهمانی خداحافظی گذراندهای. قهوهی صبح تنهایی وقتی مینشینی توی فرودگاه تا مسافران محترم پرواز قدم به قدم به تنها شدن نزدیک بشوند و جرعه جرعه دلتنگی را قورت بدهی و دل ببندی به کافئینها که بغض چند روزه را آرام کنند.
به روی خودت هم که نیاوری، قهوهی ِ صبح ِ فرودگاه مزهی رفتن میدهد و بوی جای خالی. و فقط همان یک فنجان است که میتواند از پس همهچیز برآید، از پس خراشی که صدای کشیده شدن چرخ چمدان روی زمین، میاندازد روی دلت، از پس همهی دلتنگیها، همهی جای خالیها و همهی دیوانگیهایی که وقتی میرود، آنها را هم با خودش میبرد…
#قهوه_تایم #فرودگاه_امام_خمینی
به روی خودت هم که نیاوری، قهوهی ِ صبح ِ فرودگاه مزهی رفتن میدهد و بوی جای خالی. و فقط همان یک فنجان است که میتواند از پس همهچیز برآید، از پس خراشی که صدای کشیده شدن چرخ چمدان روی زمین، میاندازد روی دلت، از پس همهی دلتنگیها، همهی جای خالیها و همهی دیوانگیهایی که وقتی میرود، آنها را هم با خودش میبرد…
#قهوه_تایم #فرودگاه_امام_خمینی
۱.۷k
۱۳ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.