من دلم انگور میخواهدچو تاکستان بخند

من دلم انگور میخواهد،چو تاکستان بخند
از لبت یاقوت می بارد، انارستان!بخند

از شراب چشمهایت جرعه ی نابی بده
کوزه ها را بشکن از بیتابی مستان بخند

صید میخواهی؟پریزاد کمان ابرو به دست!
من پلنگ اهلیم، آهوی دشتستان!بخند

گیسوانت موجهای وحشی دریای عشق
مثل ساحل بر لب یک عصر تابستان بخند

حُرم آغوشت هوای شرجی و داغ جنوب
گرمی خرماپزان!جادوی نخلستان!بخند

دلخوشی هایم گره خورده به باغ روسریت
چادرت سقف امید این خیالستان بخند

تا عسل می نوشم از لبخند شیرینت پری
راز کندو دارها!بانوی قندستان! بخند

#محمد_فرامرزی
دیدگاه ها (۶)

گاهی آدم می ماند بین بودن یا نبودنبه رفتن که فکر می کنیاتفاق...

چشم در چشم و لبت را به لبم میدوزیآتش عشق چنین یکسره می افزوز...

آری آن روز چو می رفت کسیداشتم آمدنش را باورمن نمی دانستممعنی...

در همین حسرت که یک شب راکنارت، مانده امدر همان پس کوچه ها در...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط