شعر

#شعر
#حافظ
حسنت به اتفاق ملاحت جهان گرفت
آری به اتفاق جهان می‌توان گرفت

افشای راز خلوتیان خواست کرد شمع
شکر خدا که سر دلش در زبان گرفت

زین آتش نهفته که در سینه من است
خورشید شعله‌ ایست که در آسمان گرفت

می‌خواست گل که دم زند از رنگ و بوی دوست
از غیرت صبا نفسش در دهان گرفت

آسوده بر کنار چو پرگار می‌شدم
دوران چو نقطه عاقبتم در میان گرفت

آن روز شوق ساغر می خرمنم بسوخت
کاتش ز عکس عارض ساقی در آن گرفت

خواهم شدن به کوی مغان آستین فشان
زین فتنه‌ها که دامن آخرزمان گرفت

می خور که هر که آخر کار جهان بدید
از غم سبک برآمد و رطل گران گرفت

بر برگ گل به خون شقایق نوشته‌اند
کان کس که پخته شد می چون ارغوان گرفت

حافظ چو آب لطف ز نظم تو می‌چکد
حاسد چگونه نکته تواند بر آن گرفت
دیدگاه ها (۱)

‍ 💠 هدف از درس و بحث🔹 علامه حسن زاده آملی روحی فداه:🔸 جوامع ...

‍ 🔸 اگر دو نفر مدتی با هم نشستند و باهم مأنوس بودند، لهجه و ...

مذاکره هم یعنی این!در دو روز گذشته در سوریه هم مذاکره شده اس...

‍ پرچم سرخ تو🚩 حکایت تمام نشدنی‌ات را فریاد می‌زند...حکایت آ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط