💠 وصف امیر المومنین علیه السلام در کلام ضرار بن ضمرة (به
💠 وصف امیر المومنین علیه السلام در کلام ضرار بن ضمرة (به روایت اهل سنت عمری)
🔹 مسعودی از مورخین و علمای بزرگ اهل سنت عمری مینویسد:
🔸 ضرار بن ضمرة که از یاران علی (علیه السلام) بود به نزد معاویه رفت. معاویه به او گفت: علی را برای من وصف کن. ضرار گفت: ای امیر مومنان (؟؟!!) مرا از این کار معاف دار. معاویه گفت: خیر حتما باید بگویی. ضرار گفت: اگر وصف او را میخواهی، به خدا دوراندیش و نیرومند بود، گفتارش مایه فضل بود و حکمش مایه عدل علم از اطراف او می بارید و حکمت از رفتارش نمودار بود غذای سخت دوست داشت و لباس کوتاه وقتی او را دعوت میکردیم میپذیرفت. وقتی از او تقاضا میکردیم عطیه و بخشش میداد به خدا با آنکه ما را تقرب میداد و نزدیک ما بود از هیبتش با او سخن نمیگفتیم و از عظمتی که در دلهای ما داشت با وی آغاز سخن نمیکردیم وقتی لبخند میزد، دندانهایش چون مروارید مرتب نمودار میشد. مردم دیندار را بزرگ میداشت و با مساکین مهربان بود و به هنگام سختی یتیمان خویشاوند و مسکینان بیچیز را اطعام میکرد و برهنه را می پوشانید و مظلوم را یاری میکرد. از دنیا و نعیم آن بیمناک بود. با شب و تاریکی آن انس داشت گویی او را میبینم هنگامی که شب پرده افکنده و ستارگان فرو رفته بود در محراب ایستاده ریش خود را گرفته بود چون مردم بیمار زمزمه میکرد و چون مردم غمین میگریست و میگفت: ای دنیا دیگری جز مرا فریب بده! متعرض من میشوی و به من جلوه میفروشی، هرگز! هرگز! خدا نکند که من تو را سه طلاقه کردهام و حق رجوع ندارم. عمر تو کوتاه و عیش تو حقیر و قدر تو ناچیز است؛ آه از توشه کم و دوری سفر و وحشت راه.
📚 مروج الذهب، تالیف مسعودی، جلد ۲، صفحه ۳۲۷-۳۲۸، چاپ مکتبة العصریة
📃 اسکن کتاب:
🌐 http://bit.ly/2Bk5Q8G
📃 پوستر:
🌐 http://bit.ly/2OUUpvY
#فضائل_اهل_بیت_از_کتب_مخالفین
🔹 مسعودی از مورخین و علمای بزرگ اهل سنت عمری مینویسد:
🔸 ضرار بن ضمرة که از یاران علی (علیه السلام) بود به نزد معاویه رفت. معاویه به او گفت: علی را برای من وصف کن. ضرار گفت: ای امیر مومنان (؟؟!!) مرا از این کار معاف دار. معاویه گفت: خیر حتما باید بگویی. ضرار گفت: اگر وصف او را میخواهی، به خدا دوراندیش و نیرومند بود، گفتارش مایه فضل بود و حکمش مایه عدل علم از اطراف او می بارید و حکمت از رفتارش نمودار بود غذای سخت دوست داشت و لباس کوتاه وقتی او را دعوت میکردیم میپذیرفت. وقتی از او تقاضا میکردیم عطیه و بخشش میداد به خدا با آنکه ما را تقرب میداد و نزدیک ما بود از هیبتش با او سخن نمیگفتیم و از عظمتی که در دلهای ما داشت با وی آغاز سخن نمیکردیم وقتی لبخند میزد، دندانهایش چون مروارید مرتب نمودار میشد. مردم دیندار را بزرگ میداشت و با مساکین مهربان بود و به هنگام سختی یتیمان خویشاوند و مسکینان بیچیز را اطعام میکرد و برهنه را می پوشانید و مظلوم را یاری میکرد. از دنیا و نعیم آن بیمناک بود. با شب و تاریکی آن انس داشت گویی او را میبینم هنگامی که شب پرده افکنده و ستارگان فرو رفته بود در محراب ایستاده ریش خود را گرفته بود چون مردم بیمار زمزمه میکرد و چون مردم غمین میگریست و میگفت: ای دنیا دیگری جز مرا فریب بده! متعرض من میشوی و به من جلوه میفروشی، هرگز! هرگز! خدا نکند که من تو را سه طلاقه کردهام و حق رجوع ندارم. عمر تو کوتاه و عیش تو حقیر و قدر تو ناچیز است؛ آه از توشه کم و دوری سفر و وحشت راه.
📚 مروج الذهب، تالیف مسعودی، جلد ۲، صفحه ۳۲۷-۳۲۸، چاپ مکتبة العصریة
📃 اسکن کتاب:
🌐 http://bit.ly/2Bk5Q8G
📃 پوستر:
🌐 http://bit.ly/2OUUpvY
#فضائل_اهل_بیت_از_کتب_مخالفین
۱.۸k
۲۴ مهر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.