گفت که

گفتے که:

چو خورشید، زنم سوی تو پر

چون ماه، شبی می کشم از پنجره سر!

اندوه! که خورشید شدی

تنگ غروب!

افسوس!

که مهتاب شدی

وقت سحر.
#فریدون_مشیری
دیدگاه ها (۷)

ادم که" غمگین" می شودخودش را جدا می کند از جمع که مبادا اسیب...

یک بار که تنها بمانییک بار که بشکند دلتغرورت اعتمادته...

"الهــــے"همه "نام هــاے" ِ قشـنگ ِ"تــو"را مے گذارمـــشان ر...

دلم یک روز میمیرد به جرم ساده انگاری...شبیه دفتری کهنه ویا ی...

عاشقانه های شبنم درکنارزندگیم

تو که نیستی عقربه‌های ساعت دو سوزن کندند که بیهوشی تزریق می ...

این که آدم یک جهان تنهاست بعضی وقت‌هاقصه‌ای غمگین ولی زیباست...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط