حجت الله جانبی شاعر بهبهانی
دکتر "حجتالله جانبی" متخلص به "امید"، پزشک، منتقد، نویسنده و شاعر خوزستانی، زادهی سال ۱۳۵۲ خورشیدی در بهبهان بود.
وی دارای دکترای حرفهای پزشکی و ساکن در اهواز بود و مدتی هم در کسوت معاونت درمان دانشكده علوم پزشكی آبادان خدمت کرده بود.
از ایشان در جشنوارهی شعر "منادیان سلامت" در تیر ۱۳۹۹ به عنوان نمایندهی شاعران خوزستان در کادر درمانی و بهداشتی تقدیر شد.
از ایشان آثاری چند از جمله مجموعه اشعار زیر به یادگار باقی مانده است:
- میآيم بسرايمت نيستی
- تركشها از من میترسند
- روزهایی که تمام میشوند
- بر شانه ناگزیر مورچهها
- ناگهان، نگاه تو
و...
سرانجام وی در ۸ اسفند ۱۴۰۲ درگذشت.
▪نمونهی شعر:
(۱)
فردا شاید یکی از همین چند شنبههاست
که هوایی میشوم
و لبخندهایت را مورچهها
با خود به خانه بردهاند.
▪نمونهی نوشته:
(۱)
قسمتهایی از کتاب روزهایی که تمام میشوند:
حقیقت این است که این جمله از ذهنام میگذرد ولی به زبانم نمیرسد. دروغ چرا؟ میترسم، خیلی هم میترسم اصلا من همیشه از سیدها ترسیدهام، درستترش این است که از بیمحلی به سیدها ترسیدهام. درست نمیدانم چرا فقط خوب یادم هست بچه که بودم مادرم مرا از اذیت یا بیتوجهی به هر چیز سیاهی منع می کرد از پرنده و چرنده و خزنده سیاه گرفته تا پارچههای سیاه. مثلا اگر با تیرکمان دست سازم به سمت پرستویی نشانه میرفتم به شدت مواخذه میشدم و به زور حالیام میکرد اینها سیدند که توی این جسمها رفتهاند.
گردآوری و نگارش:
#زانا_کوردستانی
وی دارای دکترای حرفهای پزشکی و ساکن در اهواز بود و مدتی هم در کسوت معاونت درمان دانشكده علوم پزشكی آبادان خدمت کرده بود.
از ایشان در جشنوارهی شعر "منادیان سلامت" در تیر ۱۳۹۹ به عنوان نمایندهی شاعران خوزستان در کادر درمانی و بهداشتی تقدیر شد.
از ایشان آثاری چند از جمله مجموعه اشعار زیر به یادگار باقی مانده است:
- میآيم بسرايمت نيستی
- تركشها از من میترسند
- روزهایی که تمام میشوند
- بر شانه ناگزیر مورچهها
- ناگهان، نگاه تو
و...
سرانجام وی در ۸ اسفند ۱۴۰۲ درگذشت.
▪نمونهی شعر:
(۱)
فردا شاید یکی از همین چند شنبههاست
که هوایی میشوم
و لبخندهایت را مورچهها
با خود به خانه بردهاند.
▪نمونهی نوشته:
(۱)
قسمتهایی از کتاب روزهایی که تمام میشوند:
حقیقت این است که این جمله از ذهنام میگذرد ولی به زبانم نمیرسد. دروغ چرا؟ میترسم، خیلی هم میترسم اصلا من همیشه از سیدها ترسیدهام، درستترش این است که از بیمحلی به سیدها ترسیدهام. درست نمیدانم چرا فقط خوب یادم هست بچه که بودم مادرم مرا از اذیت یا بیتوجهی به هر چیز سیاهی منع می کرد از پرنده و چرنده و خزنده سیاه گرفته تا پارچههای سیاه. مثلا اگر با تیرکمان دست سازم به سمت پرستویی نشانه میرفتم به شدت مواخذه میشدم و به زور حالیام میکرد اینها سیدند که توی این جسمها رفتهاند.
گردآوری و نگارش:
#زانا_کوردستانی
۷۴۸
۰۶ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.