حالا دیگر

حالا دیگر
نه اردی - به بهشت می رسد،
نه من به دست های تو
کاش بادی بوزد
بارانی ببارد
عطر تو پخش شود روی نگاه خسته شمعدانی
خیالت باشد و چشم های من
خواب شوم و باز خوابم تو را ببیند
کاش کسی بی هوا نام تو را روی لب
بلند بلند تلاوت کند
آسمان مست کند
ابر ببارد
و تو هوای دیدنم را کنی
کاری به آمدن بهار ندارم
پای تو که در میان باشد
هیچ فصلی اعتبار نگاهت را ندارد
باید چشمهایم را ببندم
تا فصل بهاری باشد
شمعدانی ها زرد نشوند
و درخت سبز بماند
باید چشمهایم را ببندم
برای ندیدن فصلهای خاطره ام بی تو
باید چشمهایم را ببندم
برای داشتن دستانت...
برای دوباره دیدنت پشت پرچین خاطره ها

💞 💞 💞

@d_f ✍ 💞
دیدگاه ها (۲)

‏تا میتونی به خودت برسخودتو دوست داشته باش عاشق خودت باشبهتر...

‍ دیگران را مسخره نکنیم تهرانی ها را مسخره نکنیم پایتخت یک ...

همه عشقی چون رومئو و ژولیتمیخواهند بدون اینکه بدانند این عشق...

آدم‌های معلق آدم‌هایی هستند که: تکلیفشـان باخودشان معلوم نیس...

نسیمی سرد پرد هارا تکان میداد.روشنی داخل اتاق وجود نداشت بجز...

دستم خواب رفته بود، دست راستم که گذاشته بودم زیر سرت و خوابت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط