گیسوکمند part:27
گیسوکمند #part:27
شب شده بودو ک صدا ی ماشین امد کنجکاو بسمت بالکن رفتمو خیرع چند تا ماشین های مدل بالا لامبورگینی و مزدا ۳و بوقاطی شدم ک وارد باغ شدن اینا دیگ کین از لامبورگینی ی پسر شیک پوش با عینک دودی اخه خنگ خدا مگ افتاب هس وای خیلی متعجب میکنن این پولداری عقده ای از اون یکی بوقاطی ی دختره ک خیلی باز پوشیده بود پیدا شد اه اه خجالت نمکشه ببین ببین کجاس لباسش کمند خب اینجا ترکیس و براشون عادیه اما اینا کی بودن و در اخر از مزدا ۳
ی مرد کاملن شیک و سنگین و جذاب پیاده شد فک کنم حدود ۴۰و خرده ای سن داشت اووف بیخیال بشینم ازشون بگم تموم نمشه ک هرسه شون وارد ویلا شدن
ولش کن کمند بیخیال بسمت تختم رفتمو دراز کشیدم شاید بعضی وقتا چیزی ک میخوایم با چیزی ک سرمون میاد فرق داره اما تقدیر بودو خدا خودش صلاح دیده
اما از همه چیز مشکوک تر اون گردنبند بود اون عکسا و قایم کردن لئون از من اگه بفهمه نیست چیکار میکنه اب دهنمو قورت دادم واقعن استرسو ترس داشتم
باند دستم خونی بود بسمت جبعه کمک های اولیه ک روی میز مطالعم بود رفتم الان کی اینو باز کنه اه از درد نفسم بند امده بود رو صندلی نشستمو پلیورمو در اوردم اوه وضعش خرابه از اینا بهم کمک نمیرسه باید بمیرم باند سفید دیگه ای از جبعه باز کردمو گذاشتم رو زانوم و با دست راستم سعی کردم باند خونی شده بازوی چپمو باز کنم از درد لبم و گاز گرفته بودم ک لبام انقدر خشک بود ک با دندون فشار دادن طعم خونو حس کردم اوفففف بالاخره بازش کردمو اه دیده نمیشد خونی بود جای گلوله با دستمال کاغذی تمیزش کردم و
و باندو بزحمت بستم ک در اتاق باز شد یخ زدم یجوری گردنم و برگردوندم ک صدای مهره های گردنم شنیده شد جیغ کشیدمو ب نیش باز شده پسره خیره شدم زود پلیورمو ور داشتم و بسمت حموم دویدم عوضی الان حالتو جا میارم مص گاو وارد میشع انقدر عصبی بودم ک یاد رف چجوری پیراهنمو پوشیدم در حمومو باز کردم دیدم با کمال پرویی با ویولونم کار میکنه بسمتش رفتم و با عصبانیت گفتم:بدش ببینم ....تا جیغ نکشیدم و همه رو اینجا نریختم گوروتونو گم کنید همین الان
بلند شدو خیلی وقیحانه گفت؛هه نکنم چی ؟واقعن داشتم پس میوفتادم و لبامو از فرط عصبالنیتم چند بار خشک کردم گفتم :لئون ...لئون ک دستشو رو دهنم گذاشتو فشار دادو کوبوندم ب دیوار اینا روانین ترسیده نگاش کردم بازوم میسوخت خدا لعنتتون کنه تقلا میکردم اما اون با نگاه چندشش بم نگاه میکرد با زانو کوبیدم وسط پاش ک دادش در امد و بستمت بیرون فرار کردم
شب شده بودو ک صدا ی ماشین امد کنجکاو بسمت بالکن رفتمو خیرع چند تا ماشین های مدل بالا لامبورگینی و مزدا ۳و بوقاطی شدم ک وارد باغ شدن اینا دیگ کین از لامبورگینی ی پسر شیک پوش با عینک دودی اخه خنگ خدا مگ افتاب هس وای خیلی متعجب میکنن این پولداری عقده ای از اون یکی بوقاطی ی دختره ک خیلی باز پوشیده بود پیدا شد اه اه خجالت نمکشه ببین ببین کجاس لباسش کمند خب اینجا ترکیس و براشون عادیه اما اینا کی بودن و در اخر از مزدا ۳
ی مرد کاملن شیک و سنگین و جذاب پیاده شد فک کنم حدود ۴۰و خرده ای سن داشت اووف بیخیال بشینم ازشون بگم تموم نمشه ک هرسه شون وارد ویلا شدن
ولش کن کمند بیخیال بسمت تختم رفتمو دراز کشیدم شاید بعضی وقتا چیزی ک میخوایم با چیزی ک سرمون میاد فرق داره اما تقدیر بودو خدا خودش صلاح دیده
اما از همه چیز مشکوک تر اون گردنبند بود اون عکسا و قایم کردن لئون از من اگه بفهمه نیست چیکار میکنه اب دهنمو قورت دادم واقعن استرسو ترس داشتم
باند دستم خونی بود بسمت جبعه کمک های اولیه ک روی میز مطالعم بود رفتم الان کی اینو باز کنه اه از درد نفسم بند امده بود رو صندلی نشستمو پلیورمو در اوردم اوه وضعش خرابه از اینا بهم کمک نمیرسه باید بمیرم باند سفید دیگه ای از جبعه باز کردمو گذاشتم رو زانوم و با دست راستم سعی کردم باند خونی شده بازوی چپمو باز کنم از درد لبم و گاز گرفته بودم ک لبام انقدر خشک بود ک با دندون فشار دادن طعم خونو حس کردم اوفففف بالاخره بازش کردمو اه دیده نمیشد خونی بود جای گلوله با دستمال کاغذی تمیزش کردم و
و باندو بزحمت بستم ک در اتاق باز شد یخ زدم یجوری گردنم و برگردوندم ک صدای مهره های گردنم شنیده شد جیغ کشیدمو ب نیش باز شده پسره خیره شدم زود پلیورمو ور داشتم و بسمت حموم دویدم عوضی الان حالتو جا میارم مص گاو وارد میشع انقدر عصبی بودم ک یاد رف چجوری پیراهنمو پوشیدم در حمومو باز کردم دیدم با کمال پرویی با ویولونم کار میکنه بسمتش رفتم و با عصبانیت گفتم:بدش ببینم ....تا جیغ نکشیدم و همه رو اینجا نریختم گوروتونو گم کنید همین الان
بلند شدو خیلی وقیحانه گفت؛هه نکنم چی ؟واقعن داشتم پس میوفتادم و لبامو از فرط عصبالنیتم چند بار خشک کردم گفتم :لئون ...لئون ک دستشو رو دهنم گذاشتو فشار دادو کوبوندم ب دیوار اینا روانین ترسیده نگاش کردم بازوم میسوخت خدا لعنتتون کنه تقلا میکردم اما اون با نگاه چندشش بم نگاه میکرد با زانو کوبیدم وسط پاش ک دادش در امد و بستمت بیرون فرار کردم
۱۰.۰k
۰۱ اردیبهشت ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۳۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.