نمیدانم چرا شبها دلم ناگاه میگیرد

نمیدانم چرا شبها ، دلم ناگاه میگیرد

گلویم را غمی جانسوز  و بغض آه میگیرد

شبم تاریک و دردم لاعلاج و سینه ام پر خون

همیشه وقت تنهایی ، دلم چون ماه میگیرد

خداوندا برایم راهی از بیراهه پیدا کن

که هرجا رهسپارم ، غم برویم راه میگیرد

نمیدانم چگونه این همه غم ، در دلم جا شد

اگر با چاه گویم درد ، قلب چاه میگیرد

شکایت میکنم هر لحظه از غم بسکه بی تابم

گمان دارم دل غم هم ز من گه گاه میگیرد

مکن در پیش درویشان حکایت از دل تنگم

که از این درد بی درمان ، دل هر شاه میگیرد

رها را با دلی پر غم ، رها کن تا رها باشی

مخوان اشعار تلخم را ؛ دلت ناخواه میگیرد
دیدگاه ها (۱۱)

ﺧﯿﻠﯽ ﺍﯾﻦ ﺩﻋﺎ ﺭﻭ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ ، تقدیم به شماﺧﺪﺍﻳﺎ !ﻫﻨﮕﺎﻣﻲ ﻛﻪ ﺛﺮﻭ...

بغضهای مرطوب مرا باور کناین باران نیست که می باردصدای خسته ی...

میان دفتر شعرم ،......... مرا گم کردی و رفتی نوشتم بی" تـو" ...

خوشمزه;-)

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط