جوان عاشقی به عشق دیدن یار هر شب از اینطرف دریا به آنطرف
جوان عاشقی به عشق دیدن یار هر شب از اینطرف دریا به آنطرف دریا میرفت و سحرگاهان باز میگشت و امواج خروشان دریا او را از اینکار منع نمیکرد.شبی از شبها جوان عاشق از دریاگذشت و به دیدار یار شتافت.همینکه او را دید پرسید: چرا اینچنین خالی در چهره داری. چرا درگوشه ی صورت تو جای خراش و جراحت است.چه برسر دندان پیشین تو آمده.گویی شکسته است؟ آن جوان ایرادات دیگری در چهره یار خود دید و بازگو کرد.یار درجواب گفت:از روز اول آشنایی همه این ایرادات درمن بود. اما تو متوجه نشده بودی.ساعتها بعد زمانی که جوان قصد بازگشت به دیار خود را داشت یار به او گفت:امشب دریا طوفانی است این بار باز نگرد.اما جوان گفت:دریا از این خروشان تر بوده و من آمده ام.این تلاطم ها نمیتواند مانع من شود.یار گفت:آن زمان که دریا طوفانی بود و می آمدی عاشق بودی و این عشق نمیگذاشت هیچ اتفاقی برای تو بیافتد اما اینبار تو بخاطر هوس آمدی به همین خاطر تمام بدی ها و ایرادات من را دیدی.جوان عاشق قبول نمیکند و باز میگردد و در دریا غرق میشود...
عشق را بیمعرفت معنا مکن.زر نداری مشت خود را وا مکن.گر نداری دانش ترکیب رنگ.بین گلها زشت یا زیبا مکن.خوب دیدن شرط انسان بودن است.عیب را در این و آن پیدا مکن.دل شود روشن ز شمع اعتراف.با کس اربد کرده ای حاشا مکن.ای که از لرزیدن دل آگهی.هیچکس را هیچ جا رسوا مکن. زر بدست طفل دادن ابلهی ست.اشک را نذر غم دنیا مکن.پیرو خورشید یا آیینه باش. هر چه عریان دیده ای افشا مکن.
عشق را بیمعرفت معنا مکن.زر نداری مشت خود را وا مکن.گر نداری دانش ترکیب رنگ.بین گلها زشت یا زیبا مکن.خوب دیدن شرط انسان بودن است.عیب را در این و آن پیدا مکن.دل شود روشن ز شمع اعتراف.با کس اربد کرده ای حاشا مکن.ای که از لرزیدن دل آگهی.هیچکس را هیچ جا رسوا مکن. زر بدست طفل دادن ابلهی ست.اشک را نذر غم دنیا مکن.پیرو خورشید یا آیینه باش. هر چه عریان دیده ای افشا مکن.
- ۱.۴k
- ۰۷ بهمن ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط