ادم شب

ادم شب!
یه هم اتاقی داشتم که همیشه ساعت دوازده شب به بعد میزد بیرون و نزدیکای صبح برمیگشت، یبار ازش پرسیدم این وقت شب کجا میری؟ گفت آدمایی که شب از خونه میزنن بیرون پُر از حرفن واسه گفتن اما کسی رو ندارن واسه شنیدن، برای همین دستِ خودشون رو میگیرن و میزنن به دل خیابون، راه رفتنشون از کنج دیوار، نگاهشون به پنجره های تاریک، حتی سیگار کشیدنشون وقتی نشستن لبِ جدول کنار پیاده رو پر از قصه ست. من میرم قصه هاشون رو میخونم! یکم با تعجب نگاهش کردم رفت لب پنجره یه نخ سیگار روشن کرد و گفت اینجوری نمیفهمی چی میگم، باید یه شب ببرمت تا ببینی آدمای شب با آدمای روز فرق دارن! سه سال از حرفش گذشته بود یه نصفِ شب که بعد از خستگیِ پیاده رویِ طولانی نشسته بودم لبِ جدول و سیگار میکشیدم و زل زده بودم به پنجره ی تاریکِ یه خونه ی قدیمی یاد حرفش افتادم، شده بودم آدم شب!
#ملیچک
دیدگاه ها (۱)

جوراباتونو در بیارین پاهاتون بو میدن لباساتونو در بیارین بدن...

با یک روانشناس در مورد مشکلات روحی و روانی افرادی که به زنان...

من فرزندی از دست رفته ام ... #ملیچک

ما مردمان خاورمیانه ایم بعضی هایمان در جنگ کشته می شویم، بع...

رمان

تو دنیای موازی یه خونه‌ی ۳۸ متری توی هفت‌تیر تهران دارم که ت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط