در آیینه

در آیینه
دار و ندار خویش را مرور می کنم
این خاک تیره این زمین
پاپوش پای خسته ام
این سقف کوتاه آسمان‏
سرپوش چشم بسته ام
اما خدای دل
در آخرین سفر
در آیینه به جز دو بیکرانه کران
به جز زمین و آسمان
چیزی نمانده است
گم گشته ام، کجا
ندیده ای مرا؟
دیدگاه ها (۱)

ﮔﺎﻫـــﯽ … ﻧﻤﯿﺸـــــــﻪ ﺩﺳــﺖ ﺍﺯ ﺩﻭﺳـــــﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﯾﮑــﯽ ﺑﺮﺩﺍ...

به یکدیگر دروغ نگویید؛ آدم است! باور می کند... دل می بندد..

به دوش کشیدن حرفهای نگفته؛ یعنی مرگ تدریجی و شاید دیوانگی! ب...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط