بهش گفتم حکایت ما شدن من و تو

🍂
بهش گفتم حکایت ما شدن من و تو
حکایت برف و تابستونه همینقدر غیرممکن.
خندیدو رفت،
چند وقت بعد اتفاقی همو دیدیم بهم گفت میدونستی یه سال تو پنجاهمین روز از تابستون کلاردشت برف میبارید؟!
نمیخوام فلسفه ببافم که برگردی، نه
فقط گفتم که بدونی
اگه میخواستی، ما شدن من و تو اونقدرا هم غیرممکن نبود
حداقل از باریدن برف تو چله تابستون غیرممکن تر نبود
همین.

#شادی_کاف
دیدگاه ها (۰)

لبخند میزنم و خوشحالمبابت تمام قدم هایی که به سمت هدفم برمید...

‌ ‌ مَنْ مٚیخِٰوام تٰویِْٚ قَلبْ ⊰طُ♡⊱ ‌‌ ...

دﻭﺳـﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﺑﻪ ﺣـﺮﻑ ﻧﯿـﺴـﺖ❤ﺑﻪ ﻭﻗﺘـﯿﻪ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﺕ ﻣﯿﺬﺍﺭﻩ 😍ﺑﻪ ﺍﺭﺯﺷ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط