هر چند حیا میکند از بوسه ما دوست

هر چند حیا می‌کند از بوسه ما دوست
دلتنگی ما بیشتر از دلهره اوست
الفت چه طلسمی ا‌ست که باطل شدنی نیست
اعجاز تو ‌ای عشق نه سحر است نه جادوست
ای کاش شب مرگ در آغوش تو باشم
زهری که بنوشم ز لب سرخ تو داروست
یک بار دگر بار سفر بستی و رفتی
تا یاد بگیرم که سفر خوی پرستوست
از کوشش بیهوده خود دست کشیدم
در بستر مرداب چه حاجت به تکاپوست
دیدگاه ها (۱)

🏴

🏴

حاصل خیره در آیینه شدن‌ها آیادو برابر شدن غصه تنهایی نیست؟!ب...

دنیا همه هیچ و اهل دنیا همه هیچای هیچ برای (ز بهر) هیچ بر هی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط