علامت اون دختره
#𝑺𝑨𝑭𝑬_𝑾𝑰𝑻𝑯_𝒀𝑶𝑼
𝑷𝑨𝑹𝑻 ¹¹
علامت اون دختره✓
✓اومدم حسابمو باهات صاف کنم...
_عجب رویی داری تو، تو یکسال منو ول کردی از اون شبی که ولم کردی 1 سال میگذره میفهمی؟!
✓خب... من میخواستم امتحانت کنم.. ولی نگو آقا یه دختر دیگه رو اورده خونش .. یونگی.. باور کن من دوست دارم.. تو آخه تو منو از همه پنهان میکردی.. حت. حای از خدمتکار خونت.. نمیزاشتی حتی اون بفهمه که منو تو باهمیم.. تو حتی حاضر نیستی اسمم رو بیاری
لارا: دختر 25 ساله که همکلاسی یونگی بوده
اونا 1 سال پیش باهم کات کردن
فلش بک به اون شب
✓یونگی.. من ازت خستم.. تو.. منو نه به خانوادت نه به اون خدمتکارت هیچ کس معرفی نمیکنی
_میکنم عزیزم میکنم.. شامتو بخور
گارسون چیزی میل دارید آقای مین
_نه.. ممنون
گارسون رفت و لارا ادامه داد
✓تو انقدر سرت ت اون کارته که اصن به من اهمینت نمیدی... تو میدونی من 3 ماه افسردگی گرفتم.. اونم فقط به خاطر تو
افسردگی ای که تو داری به منم وارد شده
یونگی دست از غذا خوردن برداشت و به صندلیش تکیه داد
_افسردگی بیماری واگیر داری نیست
منم که بهت گفتم میتونی پیش پدر مادرت باشی تو خونه من بودن حوصلتو سر میبره
✓من هر روز پدر مادرمو میپیچونم که فقط با تو باشم... باهات وقت بگذرونم.. تو حتی نمیزاری به پدر مادر خودم درمورد تو بگم
_لارا.. خواهش میکنم شبمو خراب نکن عزیزم
✓خدافظ آقای مین
از جاش بلند شد و رفت بدون توجه به یونگی ای که از اتفقی که افتاده بود شکه بود یونگی اصن نفهمید چجوری یهو همچین اتفاقی افتاد
اون زمان به خاطر کارش افسرده بود ولی بعد رفتن لارا...افسردگی شدید تری هم گرفت که به مرور زمان یکم حالش بهتر شد
زمان حال
✓خواهش میکنم بهم یه فرصت بده
دستمو تو موهام فرو بردم به سمت پنجره رفتم.. شاید فرصت دادن بهش کار بدی نباشه همه آدما لیاقت یه بار فرصت دادن رو دارن
پس
_لارا... کلید خونه.. این چند وقت که نه 3 سالی دختر خالم باید خونمون باشه البته با 2 تا از رفیقای دیگش
✓مشکلی نیست..(مهربون)
_بیا.. برو
✓خدافظ
لارا رفت بیرون رو صندلیم نشستم سرم درد گرفته بود مسکن گرفتم وخوردم
به ساعت نگاه کردم 12 به سمت ماشین رفتم
شاید تنها جایی که الان بهم آرامش میداد.. دریا بود
ماشینمو پارک کردم
صدای موج، نسیم خنکی که میومد همیشه بهم آرامش میداد ولی الان واقعاً نیاز به حرف زدن با کسی رو دارم یه جا روی شن نشستم به جکسون زنگ زدم و گفت تا 10 دقیقه دیگه اینجاست
¹⁰ مین بعد
*چطوری؟
_بد.. افتضاح.. لارا برگشته..
*چی؟ مبارکه.. چرا ناراحتی؟
_از طرفی هانا و رفیقاش.. از طرفی لارا و حرفاش.. از طرفی کارم
*خب.. لارا چی میگه
_گفت میخواست امتحانم کنه ظاهراً تو این چند وقته منو زیر نظر داشته حتی میدونست من و جونهو اون شب تو رستوران...
𝑷𝑨𝑹𝑻 ¹¹
علامت اون دختره✓
✓اومدم حسابمو باهات صاف کنم...
_عجب رویی داری تو، تو یکسال منو ول کردی از اون شبی که ولم کردی 1 سال میگذره میفهمی؟!
✓خب... من میخواستم امتحانت کنم.. ولی نگو آقا یه دختر دیگه رو اورده خونش .. یونگی.. باور کن من دوست دارم.. تو آخه تو منو از همه پنهان میکردی.. حت. حای از خدمتکار خونت.. نمیزاشتی حتی اون بفهمه که منو تو باهمیم.. تو حتی حاضر نیستی اسمم رو بیاری
لارا: دختر 25 ساله که همکلاسی یونگی بوده
اونا 1 سال پیش باهم کات کردن
فلش بک به اون شب
✓یونگی.. من ازت خستم.. تو.. منو نه به خانوادت نه به اون خدمتکارت هیچ کس معرفی نمیکنی
_میکنم عزیزم میکنم.. شامتو بخور
گارسون چیزی میل دارید آقای مین
_نه.. ممنون
گارسون رفت و لارا ادامه داد
✓تو انقدر سرت ت اون کارته که اصن به من اهمینت نمیدی... تو میدونی من 3 ماه افسردگی گرفتم.. اونم فقط به خاطر تو
افسردگی ای که تو داری به منم وارد شده
یونگی دست از غذا خوردن برداشت و به صندلیش تکیه داد
_افسردگی بیماری واگیر داری نیست
منم که بهت گفتم میتونی پیش پدر مادرت باشی تو خونه من بودن حوصلتو سر میبره
✓من هر روز پدر مادرمو میپیچونم که فقط با تو باشم... باهات وقت بگذرونم.. تو حتی نمیزاری به پدر مادر خودم درمورد تو بگم
_لارا.. خواهش میکنم شبمو خراب نکن عزیزم
✓خدافظ آقای مین
از جاش بلند شد و رفت بدون توجه به یونگی ای که از اتفقی که افتاده بود شکه بود یونگی اصن نفهمید چجوری یهو همچین اتفاقی افتاد
اون زمان به خاطر کارش افسرده بود ولی بعد رفتن لارا...افسردگی شدید تری هم گرفت که به مرور زمان یکم حالش بهتر شد
زمان حال
✓خواهش میکنم بهم یه فرصت بده
دستمو تو موهام فرو بردم به سمت پنجره رفتم.. شاید فرصت دادن بهش کار بدی نباشه همه آدما لیاقت یه بار فرصت دادن رو دارن
پس
_لارا... کلید خونه.. این چند وقت که نه 3 سالی دختر خالم باید خونمون باشه البته با 2 تا از رفیقای دیگش
✓مشکلی نیست..(مهربون)
_بیا.. برو
✓خدافظ
لارا رفت بیرون رو صندلیم نشستم سرم درد گرفته بود مسکن گرفتم وخوردم
به ساعت نگاه کردم 12 به سمت ماشین رفتم
شاید تنها جایی که الان بهم آرامش میداد.. دریا بود
ماشینمو پارک کردم
صدای موج، نسیم خنکی که میومد همیشه بهم آرامش میداد ولی الان واقعاً نیاز به حرف زدن با کسی رو دارم یه جا روی شن نشستم به جکسون زنگ زدم و گفت تا 10 دقیقه دیگه اینجاست
¹⁰ مین بعد
*چطوری؟
_بد.. افتضاح.. لارا برگشته..
*چی؟ مبارکه.. چرا ناراحتی؟
_از طرفی هانا و رفیقاش.. از طرفی لارا و حرفاش.. از طرفی کارم
*خب.. لارا چی میگه
_گفت میخواست امتحانم کنه ظاهراً تو این چند وقته منو زیر نظر داشته حتی میدونست من و جونهو اون شب تو رستوران...
- ۳.۱k
- ۰۳ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط