ادامه.پست.قبلی
#ادامه.پست.قبلی
اینا رو خانم کناریم بهم تعریف می کرد اسمش نرگس بود میگفت یه شب توی بیمارستان بستری شده بوده و این اتفاق براش افتاده و سکته کرده به این حال و روز افتاده!!!
دلم براش سوخت وقتی منم ماجرامو براش تعریف کردم گفت بسپرش به خدا دخترم تنها راه همینه!
پرستار داخل اتاق شد و گفت : خب دیگه خانوما باید استراحت کنید و چراغو خواست خاموش کنه که گفتم نه! چراغو خاموش نکنین لطفا
نرگس خانم مریض تخت کناری منم گفت من مشکلی ندارم بزارین روشن بمونه پرستار هم از اتاق خارج شد!
چشمام خسته بودن از شدت گریه پف کرده بود باید یکم استراحت می کردم که یهو صدای تق تق در اومد! منتظر بودم کسی داخل شه اما نه! صدا از در نبود صدا از زیر تخت من بود یهو صدای کشیده شدن کاغذ رو روی کف اتاق شنیدم ترسیدا بودم چاقوی روی میز رو که واسه خوردن میوه گذاشته بودم برداشتم آروم از روی تخت دولا شدم پایین کسی زیر تخت نبود جز یه کاغذ کوچک تو همون حالت بازش کردم نوشته بود:
در اعماق تاریکی ها همیشه راهی برای من هست..
و زیرش نوشته بود" به بازی خوش اومدی "
در حالی که نامه تو دستم بود و حالم خوب نبود زن روبروییم یهو شروع به لرزیدن کرد از تخت اومدم پایین رفتم طرفش وحشتناک بود!! تشنج کرده بود چشماش سفیدی محض بود و از دهنش کف می ریخت در حالی که چاقو دستم بود یهو احساس کردم یه چیز براقی روی چاقو افتاده یه نور سفید به چاقو که نگاه کردم دیدم انعکاس یه چیز سفید روش افتاده چاقو رو که تکون دادم با لبخند شیطانی اون مرد مواجه شدمکه چند متر پشت من ایستاده بود و انعکاس چهره اش افتاده بود روی چاقو از شدت ترس جیغ کشیدم و برگشتم عقب کسی نبود شروع کردم به داد و بی داد!! به این سمت که برگشتم دیدم اون زنه همون نرگس که تشنج کرده بلند شده و در حالی که از دهنش کف میره داره بهم می خنده و به سمت من قدم بر می داره چراغ روی میزو پرت کردم طرفش اونم قدماش تند تر میشد و داد میزدم کمک کمک!!! ترخدا کمک کنید که یهو در باز شد و اون زنو درست توی چند سانتی متری من گرفتند اما نفس اون زن بهم خورد دقیقا مثل نفس اون مرد قاتل جلوی در کمد بود!!
زن نعره های وحشتناک می کشید و پرستارا بستن به تخت یکی از اونا منو برد بیرون و گفت عزیزم اینجا باش!!! همه ی بیمارا اومده بودن بیرون..
..
..
که یهو بین جمعیت انبوه بیمار ها دوباره یک لبخند و یک چهره آشنا به چشمم خورد_____
ادامه دارد....
اینا رو خانم کناریم بهم تعریف می کرد اسمش نرگس بود میگفت یه شب توی بیمارستان بستری شده بوده و این اتفاق براش افتاده و سکته کرده به این حال و روز افتاده!!!
دلم براش سوخت وقتی منم ماجرامو براش تعریف کردم گفت بسپرش به خدا دخترم تنها راه همینه!
پرستار داخل اتاق شد و گفت : خب دیگه خانوما باید استراحت کنید و چراغو خواست خاموش کنه که گفتم نه! چراغو خاموش نکنین لطفا
نرگس خانم مریض تخت کناری منم گفت من مشکلی ندارم بزارین روشن بمونه پرستار هم از اتاق خارج شد!
چشمام خسته بودن از شدت گریه پف کرده بود باید یکم استراحت می کردم که یهو صدای تق تق در اومد! منتظر بودم کسی داخل شه اما نه! صدا از در نبود صدا از زیر تخت من بود یهو صدای کشیده شدن کاغذ رو روی کف اتاق شنیدم ترسیدا بودم چاقوی روی میز رو که واسه خوردن میوه گذاشته بودم برداشتم آروم از روی تخت دولا شدم پایین کسی زیر تخت نبود جز یه کاغذ کوچک تو همون حالت بازش کردم نوشته بود:
در اعماق تاریکی ها همیشه راهی برای من هست..
و زیرش نوشته بود" به بازی خوش اومدی "
در حالی که نامه تو دستم بود و حالم خوب نبود زن روبروییم یهو شروع به لرزیدن کرد از تخت اومدم پایین رفتم طرفش وحشتناک بود!! تشنج کرده بود چشماش سفیدی محض بود و از دهنش کف می ریخت در حالی که چاقو دستم بود یهو احساس کردم یه چیز براقی روی چاقو افتاده یه نور سفید به چاقو که نگاه کردم دیدم انعکاس یه چیز سفید روش افتاده چاقو رو که تکون دادم با لبخند شیطانی اون مرد مواجه شدمکه چند متر پشت من ایستاده بود و انعکاس چهره اش افتاده بود روی چاقو از شدت ترس جیغ کشیدم و برگشتم عقب کسی نبود شروع کردم به داد و بی داد!! به این سمت که برگشتم دیدم اون زنه همون نرگس که تشنج کرده بلند شده و در حالی که از دهنش کف میره داره بهم می خنده و به سمت من قدم بر می داره چراغ روی میزو پرت کردم طرفش اونم قدماش تند تر میشد و داد میزدم کمک کمک!!! ترخدا کمک کنید که یهو در باز شد و اون زنو درست توی چند سانتی متری من گرفتند اما نفس اون زن بهم خورد دقیقا مثل نفس اون مرد قاتل جلوی در کمد بود!!
زن نعره های وحشتناک می کشید و پرستارا بستن به تخت یکی از اونا منو برد بیرون و گفت عزیزم اینجا باش!!! همه ی بیمارا اومده بودن بیرون..
..
..
که یهو بین جمعیت انبوه بیمار ها دوباره یک لبخند و یک چهره آشنا به چشمم خورد_____
ادامه دارد....
۷.۲k
۲۹ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.