ویو (ا.ت)
ویو (ا.ت)
منو جیمین خیلی عاشقه هم هستیم اما من الان ۱ هفته ست باهاش قهرم چون بهم نمیگه شغلش چیه همش طفره میره و جواب و درستو حسابی نمیده جیمین الان بیرونه وقتی میاد کلی برام چیز میز گرفته تا از دلم در بیاره و من که خیلی پرو هستم خوراکی هایی که برام میگیره رو میخورم ولی هنوز باهاش قهرم اون شبا روی کاناپه میخوابه چون من نمیزارم که پیش من بخوابه چون میدونه ناراحتی و استرس برای بچه خوب نیست اوفففف من واقعا دلم برای بغله جیمین تنگ شده اوففف ولش کن میرم غذا درست کنم یکم سرگرم کنم خودمو بعدش که جیمین اومد باهاش حرف میزنم
ویو(جیمین)
چند روزی هست که ا.ت گیر داده به شغلم حتی گاهی وقتا باهام دعوا هم میکنیم ولی اون با من قهره من همه کار واسش میکنم من به اون وابستم خیلی هم وابستم اههه الان تو راه خونه (رسید خونه)
رفتم تو خونه دیدم ا.ت نیست رفتم تو آشپزخونه دیدن کوچولوی کویتم داره آشپزی میکنه همیشه دعا میکنم دخترم شبیه مادرش اینقدر لجباز نباش رفتم سمتش از پشت بغلش کردم خیلی دلم تنگ شده بود براش
جیمین:نفس خانم داری برای ددی آشپزی میکنی یا خودت که تنهایی بخوری(با خنده)
ویو(ا.ت)
داشتم آشپزی میکردم که دستی دور کمرم حلقه شد فهمیدم جیمینه بهم گفت نفس خانم داری برای ددی آشپزی میکنی یا خودت که تنهایی بخوری با خنده گفت منم تاقت نداشتم منم خندیدم برگشتم خودمو تو بغلش جا دادم اهههه خیلی خوب بود دلم میخواست تو بغلش بمونم چند ثانیه همین جوری بودیم که جیمین یه چیزی بهم گفت که چشمام چهارتا شد...... (بچه دلیل این که چرا انقدر طولش میدم تو کامنت گفتم خلاصه منو ببخشید)
منو جیمین خیلی عاشقه هم هستیم اما من الان ۱ هفته ست باهاش قهرم چون بهم نمیگه شغلش چیه همش طفره میره و جواب و درستو حسابی نمیده جیمین الان بیرونه وقتی میاد کلی برام چیز میز گرفته تا از دلم در بیاره و من که خیلی پرو هستم خوراکی هایی که برام میگیره رو میخورم ولی هنوز باهاش قهرم اون شبا روی کاناپه میخوابه چون من نمیزارم که پیش من بخوابه چون میدونه ناراحتی و استرس برای بچه خوب نیست اوفففف من واقعا دلم برای بغله جیمین تنگ شده اوففف ولش کن میرم غذا درست کنم یکم سرگرم کنم خودمو بعدش که جیمین اومد باهاش حرف میزنم
ویو(جیمین)
چند روزی هست که ا.ت گیر داده به شغلم حتی گاهی وقتا باهام دعوا هم میکنیم ولی اون با من قهره من همه کار واسش میکنم من به اون وابستم خیلی هم وابستم اههه الان تو راه خونه (رسید خونه)
رفتم تو خونه دیدم ا.ت نیست رفتم تو آشپزخونه دیدن کوچولوی کویتم داره آشپزی میکنه همیشه دعا میکنم دخترم شبیه مادرش اینقدر لجباز نباش رفتم سمتش از پشت بغلش کردم خیلی دلم تنگ شده بود براش
جیمین:نفس خانم داری برای ددی آشپزی میکنی یا خودت که تنهایی بخوری(با خنده)
ویو(ا.ت)
داشتم آشپزی میکردم که دستی دور کمرم حلقه شد فهمیدم جیمینه بهم گفت نفس خانم داری برای ددی آشپزی میکنی یا خودت که تنهایی بخوری با خنده گفت منم تاقت نداشتم منم خندیدم برگشتم خودمو تو بغلش جا دادم اهههه خیلی خوب بود دلم میخواست تو بغلش بمونم چند ثانیه همین جوری بودیم که جیمین یه چیزی بهم گفت که چشمام چهارتا شد...... (بچه دلیل این که چرا انقدر طولش میدم تو کامنت گفتم خلاصه منو ببخشید)
۴.۵k
۲۰ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.