نمیدانم از کجا باید شروع کنم از شب رفتنت

نمی‌دانم از کجا باید شروع کنم. از شبِ رفتنت؟
از سکوتی که بعدش، تمام صداها را بلعید؟
نبودنت مثل خالی شدنِ هوا از نفس است.
گاهی هنوز می‌چرخم، انگار که تو پشت سرم ایستاده‌ای،
با همان لبخندِ نصفه و نگاهی که همیشه یک راز بود.
می‌دانی؟
جهان بعد از تو آرام نیست.
هر چیز کوچک، مرا به یاد تو می‌اندازد..
صدای خنده‌ی کسی در خیابان، بوی باران،
حتی نورِ مهتاب روی دیوار.
همه‌شان شبیه تو می‌شوند، و دوباره دلم فرو می‌ریزد.
چقدر دلم می‌خواست یک بار دیگر صدایت کنم،
بگویم که دلم برای بی‌قیدی‌ات، برای شوخی‌هایت،
برای همان سکوت‌های کوتاهت تنگ شده.
بگویم که هنوز جای تو روی نیمکتِ خاطرات خالی‌ست،
و من هر شب با سایه‌ات حرف می‌زنم.
اگر صدایم را از آن‌سوی تاریکی می‌شنوی،
بدان که هیچ‌کس نتوانست جایت را پر کند.
بدان که هنوز، در روشن‌ترین لحظه‌ها،
دلم برای تاریکیِ بی‌تو می‌گیرد.
دیدگاه ها (۰)

-من، هنوزم سرتو بی جنبم... Text: ‏کاش وقتی کسی‌رو واگذار میک...

چیزی ‌که رفیقم‌ بهش نیاز داره اینه🎀Text: با واقعیت تصادف کرد...

-.... Text: تو تازه داری میفهمی دوست‌های واقعی داشتن یعنی چی...

ــ هر روز داره برام تکرار میشه.. Text: افرادی که شجاع، جسور ...

نیایش شبانگاهیخدایا،امشب که سکوت، دلِ زمین را در آغوش گرفتهو...

هنرمند کوچولوی من

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط