خوشا گریه ، نه این گریه !!
خوشا گریه ، نه این گریه !!
خوشا گریه ی یعقوب که نور بصرش رفت ' چو روزی پسرش رفت...
خوشا قصه ی یعقوب !!
که گرگان بیابانی و پیراهن خونین عزیزش همه کذب است...
خوشا چاه !!
همان چاه که یوسف به سلامت ز درش باز درآمد و نه یک قطره ی خون ریخت در آن جا و نه انگشت کسی گم شده آن جا و کنارش نه تلی بود نه تپه !! وَ یعقوب ندیده است دمی یوسفِ در چاه ..
خوشا قصه ی یعقوب !!
که گودال ندارد وَ آه از دل آن خواهر غم دیده که از روی تلی دیده که «الشّمر ..
عجب مجلس گرمی شده اینجا ؛ همین کنج اتاقم که به جز من و به جز روضه ی ارباب ، کسی نیست و انگار که عالم همه جمعند همین جا
......
و انگار که این پنجره و فرش و در و ساعت و دیوار ،گرفتند دمِ حضرت ارباب : حسین جان....
خوشا گریه ی یعقوب که نور بصرش رفت ' چو روزی پسرش رفت...
خوشا قصه ی یعقوب !!
که گرگان بیابانی و پیراهن خونین عزیزش همه کذب است...
خوشا چاه !!
همان چاه که یوسف به سلامت ز درش باز درآمد و نه یک قطره ی خون ریخت در آن جا و نه انگشت کسی گم شده آن جا و کنارش نه تلی بود نه تپه !! وَ یعقوب ندیده است دمی یوسفِ در چاه ..
خوشا قصه ی یعقوب !!
که گودال ندارد وَ آه از دل آن خواهر غم دیده که از روی تلی دیده که «الشّمر ..
عجب مجلس گرمی شده اینجا ؛ همین کنج اتاقم که به جز من و به جز روضه ی ارباب ، کسی نیست و انگار که عالم همه جمعند همین جا
......
و انگار که این پنجره و فرش و در و ساعت و دیوار ،گرفتند دمِ حضرت ارباب : حسین جان....
۷۳۰
۲۳ آذر ۱۳۹۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.