پارت دو
ویو جونگ کوک
امروز بلید برم دختر قشنگم رو از دست اون عجوزه نجات بدم.
به تهیونگ زنگ زدم و گفتم بچه ها رو اماده کنه نامجون باید همراهم میومد.
اومدن نامجون هر کت کردیم بعد از چند مین رسیدیم دخترکم خواب بود چون قبلا تو اون خونه بودم کلیدو داشتم درو باز کردم و رفتم داخل اتاق ا.ت ارومو بی سرو صدا بغلش کردم و بردم خواب خواب بود. نامجونم حواسش بود کسی نیاد.
رسیدیم خونه و ا.ت رو روز تختم گزاشتم خوشحال بودم که نقشم گرفت. میدونستم که اگه ا.ت بلند بشه میترسه یکی کنارش باشه و جیق میکشه چون اتاق خودش نیست ولی من براش اتاقم درست کردم. واسه اینکه ا.ت نترسه خودم رو صندلی خوابیدم.
ویو صبح(ا.ت)
از خواب بیدار شدم دیدم که تو اتاق خودم نیستم میخواستم جیغ بکشم که بابا مو دیدم خیلی شکه شدم ولی خیلی هم خوشحال بودم چون واقعا دلم براش تنگ شده بود. داشتم با خودم تو ذهنم حرف میزدم و بابامو نگاه میکردم که.................
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.