چه بی تابانه می خواهمت

چه بی تابانه می خواهمت
ای دوریت آزمون تلخ زنده بگوری !
چه بی تابانه تو را طلب می کنم !
بر پشت سمندی
گویی
نوزین
که قرارش نیست.
و فاصله
تجربه یی بیهوده است.
بوی پیرهنت
این جا
و اکنون.
کوه ها در فاصله
سردند.
دست
در کوپه و بستر
حضور مأنوس دست تو را می جوید .
و به راه اندیشیدن
یاس را
رج می زند.
بی نجوای انگشتانت
فقط.
و جهان از هر سلامی خالی است
 
شانه ات مجابم می کند
در بستری که عشق تشنگیست
زلال شانه هایت
همچنانم عطش می دهد
در بستری که
عشق
مجابش کرده است
 
شاملو


#بمناسبت_زادروزاحمدشاملو
دیدگاه ها (۴)

دلتنگی های آدمی را،                       باد ترانه ای می خو...

بسیار وقتها با یکدیگراز غم و شادی خویش سخن ساز می کنیم..اما,...

#وعشق_را ...کنار تیرک راه بندتازیانه می زنندعشق را در پستوی ...

#"قلب"قاصدکی ست که اگر پرهایش  را بچینی،دیگر به آسمان اوج نم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط