رمان دل بی قرار من🫀🙃پارات12
بعد از تولد ارسلان دوتا امیر اومدن ایمحا انقدر گفتیم خندیدیم که ساعت 1:00بود
ژاتیس:واییی الان خونه کی بریم راه ها بسته شد.😩
نیکا:عههههه الان میبندن جمع کنین بریم
ارسلان:ساعت12بستن خستههه نباشید
نیکا:من خونه داداشم میمونم امیر تو برو خونه مامیت
ارسلان:نیکاااا
نیکا:ببخشید
ارسلان:بمونین میرید
دبانا:سه هفته بمونید
امیر شون هم با ارسلان میرن شرکت دیگه
ارسلان:اره اتاق هم داریم
ژاتیس امیر نیکا امیر:اوکی
تو هر یک از اتاق ها تخت سه نفره بود
ژاتیس و نیکا و دیانا یک اتاق
منو امیر روز و امیر انکا یک اتاق
ژاتیس:میگم دیانا نیکا
نیکدیا:جان
ژاتیس:پسرا بنظرتون دارن چکار میکنن
نیکا:دارن پیس وای بازی میکننن
دیانا:ارسلان بازی نمیکنه اصلا فقط فیفا بازی میکنه
نیکا:امیر هردو
ژاتیس:بریم مچشونو بگیریم
رفتیم پشت در ایستادیم
ارسلان:بیاین بخوابین فردا کلی کار داریم
امیرروز:ای توهم که
ارسلان:الان دخترا بیان میکشتتون
امیرانکا:بابا الان خوابن دارن خواب میبین
نیکا:نخیرم ما مثل مرغ بیداریم بخوابین بینم
ژاتیس:الان پیس فرو در میارم بگیرین بخوابین روزی هم دو ساعت میدم بهتون
امیر روز:مادرمون هستید؟؟
ژاتیس:مادرتون شما رو به ما سپرده
امیرروز:بعد خودش کجا رفته؟؟
ژاتیس:سر باغ مادر بزرگم😂😂
ارسلان:حالا میرین ما بخوابیم
نیکا:بازی میکنین سرو صدا نکنین دیانا رو بیدار میکنین
ارسلان:مگه خوابید
نیکا:بله گوشی دستشون بود به خواب ناز رفت😁😁
ارسلان:عه
نیکا:بله اگه اینا سرو صدا نکننن بیچاره مریض خوب میخوابه
امیر انکا:خا گوه خوردیم شب خوش برق رو خاموش کنید
نیکا:سه سه بار نه بار بعدشم خدا بتو دست و پا داده پاشو
امیر انکا:دوینه شدیم ما پسرا از دست شما
نیکا:حرف نزن بگیر بکب
بای تا فردا🤣🤣🤣
ژاتیس:واییی الان خونه کی بریم راه ها بسته شد.😩
نیکا:عههههه الان میبندن جمع کنین بریم
ارسلان:ساعت12بستن خستههه نباشید
نیکا:من خونه داداشم میمونم امیر تو برو خونه مامیت
ارسلان:نیکاااا
نیکا:ببخشید
ارسلان:بمونین میرید
دبانا:سه هفته بمونید
امیر شون هم با ارسلان میرن شرکت دیگه
ارسلان:اره اتاق هم داریم
ژاتیس امیر نیکا امیر:اوکی
تو هر یک از اتاق ها تخت سه نفره بود
ژاتیس و نیکا و دیانا یک اتاق
منو امیر روز و امیر انکا یک اتاق
ژاتیس:میگم دیانا نیکا
نیکدیا:جان
ژاتیس:پسرا بنظرتون دارن چکار میکنن
نیکا:دارن پیس وای بازی میکننن
دیانا:ارسلان بازی نمیکنه اصلا فقط فیفا بازی میکنه
نیکا:امیر هردو
ژاتیس:بریم مچشونو بگیریم
رفتیم پشت در ایستادیم
ارسلان:بیاین بخوابین فردا کلی کار داریم
امیرروز:ای توهم که
ارسلان:الان دخترا بیان میکشتتون
امیرانکا:بابا الان خوابن دارن خواب میبین
نیکا:نخیرم ما مثل مرغ بیداریم بخوابین بینم
ژاتیس:الان پیس فرو در میارم بگیرین بخوابین روزی هم دو ساعت میدم بهتون
امیر روز:مادرمون هستید؟؟
ژاتیس:مادرتون شما رو به ما سپرده
امیرروز:بعد خودش کجا رفته؟؟
ژاتیس:سر باغ مادر بزرگم😂😂
ارسلان:حالا میرین ما بخوابیم
نیکا:بازی میکنین سرو صدا نکنین دیانا رو بیدار میکنین
ارسلان:مگه خوابید
نیکا:بله گوشی دستشون بود به خواب ناز رفت😁😁
ارسلان:عه
نیکا:بله اگه اینا سرو صدا نکننن بیچاره مریض خوب میخوابه
امیر انکا:خا گوه خوردیم شب خوش برق رو خاموش کنید
نیکا:سه سه بار نه بار بعدشم خدا بتو دست و پا داده پاشو
امیر انکا:دوینه شدیم ما پسرا از دست شما
نیکا:حرف نزن بگیر بکب
بای تا فردا🤣🤣🤣
۱۴.۶k
۰۳ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.