رمان یادت باشد ۱۳۴
#رمان_یادت_باشد #پارت_صد_و_سی_و_چهار
قشنگه چون باعث میشه بریم دنبال معنی کلمات. اینطور کتاب ها علاوه بر محتوا و اطلاعاتی که به آدم اضافه میکنن باعث میشه دامنه لغاتمون بیشتر بشه. تقریباً بیشتر خوراک حمید در ماه رمضان هندوانه بود نصف یک هندوانه را موقع افطار می خورد نصف دیگرش را موقع سحر برای همین خیلی هندوانه میخرید. روز دوازدهم ماه رمضان بود در خانه را که برایش باز کردم و به استقبالش رفتم دوتا هندوانه زیر بغلش بود سلام داد و از کنارم رد شد رفت سمت آشپزخونه خواستم در را ببندم که گفت صبر کن هنوز مونده.
دوباره رفت بیرون باز با دوتا هندوانه دیگر آمد هاج و واج مانده بودم که چه خبر است چند باری این کار تکرار شد نه یکی نه دوتا بیشتر از ده تا هندوانه خریده بود با تعجب گفتم حمید این همه هندوانه میخوایم چیکار؟ رفتی سر جالیز هرچی تونستی بار زدی خندید و گفت هندوانه که خراب نمیشه میریزیم کف آشپزخونه یکی یکی میذاریم تو یخچال هر وقت خنک شد می خوریم.
آشپز خانه ما کوچک بود پخت و پز که میکردم محیط آشپزخانه سری گرم می شد چند روزی از خرید هندوانهها گذشته بود که دیدم بوی عجیبی از این هندوانه ها می آید اول فکر کردم چون تعدادشان زیاد است این طوری بویشان داخل خانه می پیچید بعد از چند روز متوجه شدم که هندوانه ها از زیرکپک زدندو خراب شده اند. تا چند وقت بوی هندوانه میومد حالم بد میشد و دلم پیج میخورد حمید هم رعایت وبا همه علاقهای که داشت تا مدت هاسمت هندوانه نرفت. برای افطار بعضی روزها بیرون میرفتیم پاتوق اصلیمان مزار شهدا بود حلیم هایی که بیرون می گرفتم رو خیلی دوست داشت حلیم....
#مدافع_حرم #شهید_سیاهکالی_مرادی #یادت_باشه
قشنگه چون باعث میشه بریم دنبال معنی کلمات. اینطور کتاب ها علاوه بر محتوا و اطلاعاتی که به آدم اضافه میکنن باعث میشه دامنه لغاتمون بیشتر بشه. تقریباً بیشتر خوراک حمید در ماه رمضان هندوانه بود نصف یک هندوانه را موقع افطار می خورد نصف دیگرش را موقع سحر برای همین خیلی هندوانه میخرید. روز دوازدهم ماه رمضان بود در خانه را که برایش باز کردم و به استقبالش رفتم دوتا هندوانه زیر بغلش بود سلام داد و از کنارم رد شد رفت سمت آشپزخونه خواستم در را ببندم که گفت صبر کن هنوز مونده.
دوباره رفت بیرون باز با دوتا هندوانه دیگر آمد هاج و واج مانده بودم که چه خبر است چند باری این کار تکرار شد نه یکی نه دوتا بیشتر از ده تا هندوانه خریده بود با تعجب گفتم حمید این همه هندوانه میخوایم چیکار؟ رفتی سر جالیز هرچی تونستی بار زدی خندید و گفت هندوانه که خراب نمیشه میریزیم کف آشپزخونه یکی یکی میذاریم تو یخچال هر وقت خنک شد می خوریم.
آشپز خانه ما کوچک بود پخت و پز که میکردم محیط آشپزخانه سری گرم می شد چند روزی از خرید هندوانهها گذشته بود که دیدم بوی عجیبی از این هندوانه ها می آید اول فکر کردم چون تعدادشان زیاد است این طوری بویشان داخل خانه می پیچید بعد از چند روز متوجه شدم که هندوانه ها از زیرکپک زدندو خراب شده اند. تا چند وقت بوی هندوانه میومد حالم بد میشد و دلم پیج میخورد حمید هم رعایت وبا همه علاقهای که داشت تا مدت هاسمت هندوانه نرفت. برای افطار بعضی روزها بیرون میرفتیم پاتوق اصلیمان مزار شهدا بود حلیم هایی که بیرون می گرفتم رو خیلی دوست داشت حلیم....
#مدافع_حرم #شهید_سیاهکالی_مرادی #یادت_باشه
۳.۷k
۰۲ فروردین ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.