ناگهانی وارد می شوند و از ماندن می گویند
ناگهانی وارد می شوند و از ماندن می گویند
از مهر می گویند.مهربان می شوند....عاشق
دست هایت را یک لحظه رها نمی کنند
کنارت می نشینند و نوازش ات می کنند
می خندی...چشم هایت را می بندی
با تن ات بازی می کنند
اما یک روز صبح میبینی همه چیز عوض می شود...
انگار آدم قبل نیستند
همه ئچیز عوض شده انگار
به تماس هایت چند تا یکی جواب می دهند
به دل نگرانی هایت می خندند
دوست داشتن ات را مسخره می کنند
از تن ات که چیزی باقی نماند،روح ات را به بازی میگیرند
نمی مانند
می روند
عصبانی ات می کنند
غمگین ات خواهند کرد
آن وقت، همان وقت که فکر میکنی دیگر چیزی برایت باقی نمانده، تنها تر از همیشه ای، بغض امانت را گرفت و چشم هایت همه جا را تار دید، دست هایت به امان خدا رها شده.آنوقت ، همان وقت من را به خاطر خواهی آورد ...
مطمئن ام...
از مهر می گویند.مهربان می شوند....عاشق
دست هایت را یک لحظه رها نمی کنند
کنارت می نشینند و نوازش ات می کنند
می خندی...چشم هایت را می بندی
با تن ات بازی می کنند
اما یک روز صبح میبینی همه چیز عوض می شود...
انگار آدم قبل نیستند
همه ئچیز عوض شده انگار
به تماس هایت چند تا یکی جواب می دهند
به دل نگرانی هایت می خندند
دوست داشتن ات را مسخره می کنند
از تن ات که چیزی باقی نماند،روح ات را به بازی میگیرند
نمی مانند
می روند
عصبانی ات می کنند
غمگین ات خواهند کرد
آن وقت، همان وقت که فکر میکنی دیگر چیزی برایت باقی نمانده، تنها تر از همیشه ای، بغض امانت را گرفت و چشم هایت همه جا را تار دید، دست هایت به امان خدا رها شده.آنوقت ، همان وقت من را به خاطر خواهی آورد ...
مطمئن ام...
۳.۷k
۰۷ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.