عزیز که پشتی ها و قالیچه ی ایوونو جمع میکرد نشستم

❤ ️🍁 عزیز که پُشتی ها و قالیچه ی ایوونو جمع میکرد، نشستم رو میله ها و پرسیدم: چرا جمع میکنی عزیزجون؟
گفت: مادر پاییز داره میشه برگا میریزه رو قالیچه، تمیز کردنشون سخته، کلافم میکنه!
یه نگا به موها حنابستش میندازم و یواش میگم: مامان میگفت اونموقع ها تا وسطا پاییز که هوا سرد شه، بساط ایوون پهن بود.
- اونموقع ها این شکلی نبود مادر. که پاییز میشه تنگ غروبی دلت میخواد از غصه بترکه. پاییزاش یه شکل دیگه بود. شبا میشستیم دور هم انار خورون، گل میگفتیم، گل میشنفتیم. آقا جونت که رفت، دیگه پاییز اون پاییز نشد.
نگاش میکنم؛ روسریشو میگیره جلو صورتش و ریز میخنده: یادش بخیر یه بار ایران نشست #انار دون کنه براش. گفت بده مادرت. انار با عطر دستای مادرته که خوردن داره..
میخندم باهاش: پس آقا جونم ازین حرفا بلد بود!
لپای بی جونش گل میندازن: اون موقع مثل الان نبود مادر. دوس داشتن ورد زبون جوونا باشه. اون موقع ها دوست داشتنو دون میکردن توو کاسه انار، گلپر میپاشیدن سرش..
آقاجونت که میخورد و میخندید
پاییز نبود دیگه بهار میشد..!
🄵🄰🅃🄴🄼🄴🄷
دیدگاه ها (۱)

🌿 ☘ ️خداوند در هر ثانیه برای تو نشانه ای می فرستد. تمام پیام...

🍁 ⃤ همچون انار،خونِ دل از خویش میخوریمغم پروریم؛حوصلۀ شرحِ ق...

🍂 🍂 #انار قرمزی از شاخه‌ها در آب افتادجهان کوچک ماهی در اضط...

🙌👐 فقط دو چیز در دنیا هست که باید نگرانش باشی:این که ببینی ...

🦋 Wounded butterfly 🦋part 10دیگه تقریبا داشت هوا رو به تاریک...

#Gentlemans_husband#season_Third#part_288تا به خودم اومدم دی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط