Azam

-─═ऌई* Azam *ईऌ═─-#

در آستان یاس بانکی بلند برهنه آمد و


تموچ سبز اندامش شکوه دوباره رستن را


در ذهن خشک ریشه بیدار کرد و


هزاران کلاف اندوه در ناباوری و حیرت مو منانه خرامیدند .
دیدگاه ها (۱)

جرمت را نمیدانم تو هم ندان اما اینجا سلول دنجی است که تو ه...

مـا در ایـن بـازی هـمـه بـازیـگـریـم نقش های قصه را جان می ن...

قول بده که خواهی آمد اما هرگز نیا اگر بیایی همه چیز خراب می ...

به روحت بیاموز , هر کس , ارزش خواستن ندارد .

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط