ایستاده بود گوشه مترو صندلی خالی شد ننشست گفتم پدرجان ص
ایستاده بود گوشه مترو. صندلی خالی شد ننشست. گفتم پدرجان صندلی خالیه بیا بشین. گفت لباسام کثیفه نمیخوام کثیف بشید.
شبیه کارگرهای ساختمانی بود.
پیرزنی که کمی آنطرف تر نشسته بود گفت آقا بیا بشین باز خداروشکر شما لباسات کثیفه بیشتر ماها ذاتمون کثیفه زیر لباس قایمش میکنیم.
شبیه کارگرهای ساختمانی بود.
پیرزنی که کمی آنطرف تر نشسته بود گفت آقا بیا بشین باز خداروشکر شما لباسات کثیفه بیشتر ماها ذاتمون کثیفه زیر لباس قایمش میکنیم.
- ۵۶۹
- ۲۱ شهریور ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط