عشـقٔ واهـی 💔
عشـقٔ واهـی 💔
#داستان_کوتاه
بازیگران:
پارک جیون
اوه سهون
عشـقٔ واهـی 💔
#داستان_کوتاه
بازیگران:
پارک جیون
اوه سهون
عشــقٔ واهــی💔
در خونه رو باز کردم.بازم مثل همیشه رو کاناپه دراز کشیدم چشمام و بستم....بازم تنها...تنهای تنها...بغض بدی به گلوم چنگ مینداخت...چشمامو بازم کردم..سقف تار بود..بازم این اشکای لعنتی..بلند شدم به عشق قدیما یه فیلم ترسناک گذاشتم ببینم...فیلم و پلی کردم و نشستم رو کاناپه و منتظر شروع فیلم شدم....یه بالش گرفتم تو دستم و مغلش کردم...از ده دیقه بعد فیلم اشکام سرازیر شد..هه..خیلی خنده داره..من دارم برا یه فیلم ترسناک اینجوری گریه میکنم..ولی خودمم میدونستم به خاطر فیلم نیس...ترس وقتی دیگه پیشم نیس وجود نداره..چون دیگه کسی نیس که بپرم تو بغلش..دیگه کسی نبود خودمو براش لوس میکردم و سرمو میزاشتم رو شونش...دیگه کسی نبود رو پاهاش خوابم ببره....
(+جیییییییییییغ سهووووووووووون... _چته توله چرا جیغ میزنی + خیلی ترسناکههه _تا سهونت اینجاس نباید از کسی بترسی که عشقم باشه؟! +باشههه _ایی قربون خانومیم بشم من.. +خدا نکنههه.. گاز بگیر گاز بگیر زود باش گاز بگیر.. _باشه باشه..ااا ژژژژ ..بفرما این گاز.. +اورین... _اووووم ماچ +یواش وحشی گونمو کندی _😅 )
اشکام داشت همینجوری سرازیر میشد...یعنی این همون سهونی بود که منو ول کرد...یعنی همین کسی بود که بهم گفت تا دارمش از چیزی نترسم...
(_جیون میخوام باهات حرف بزنم.. +چ..چی..چیشدع سهون...؟! _بیا همون کافی شاپ همیشگی.. +اومدم..
در کافی رو باز کردم و با چشمای نگرونم دنبال سهون میگشتم..اونجاس...هه چه تیپی هم زده...زود رفتم نشستم جلوش.. +چی شده سهون؟! از این حرکتم تعجب کرد ولی زود خودشو جمع و جور کرد و شروع کرد به گفتن: _ جیون ما..ما.. ما دیگه به درد هم نمیخوریم... دیگه هیچی نمیشنیدم.. یعنی واقعا این همون سهون بود که داشت از عشق و محبت دم میزد.. _من قراره اخر این هفته با کسه دیگه ای ازدواج کنم...پس ازت میخوام دیگه مزاحم من نشی..
با بغضی که داشت خفم میکرد گفتم: پس من چی؟! مگه نمیگفتی عاشقمی؟! مگه نمیگفتی یه تار مو مو با دنیا عوض نمیکنی ؟!... با پوزخند گفت: هه کدوم عشق بازی.. تو به این بچه بازیا میگی عشق و عاشقی ..؟!بعد همون حلقه ای که بهش داده بودم و از جیب کتش در آورد و گذاشت رو میز و بلند شد و تو چشمای اشکیم زل زدو گفت: رابطه خوبی بود جیون...خداحافظ....اون رفت برای همیشه..همیشه همیشه..)
بغض همراه با اشک خیلی بده..حسی که داری خفه میشی..چیزی که دیگه ماله تو بود و دیگه ماله تو نیس...رفتم آشپزخونه قرصای اعصابمو برداشتم یه مشت قرص ریختم رو دستم و بعد همشو خوردم..رفتم رو همون کاناپه دراز کشیدم چشمام سنگین شد و خوابیدم..ولی فردا دیگه یادم رفت از خواب بیدارشم
#داستان_کوتاه
بازیگران:
پارک جیون
اوه سهون
عشـقٔ واهـی 💔
#داستان_کوتاه
بازیگران:
پارک جیون
اوه سهون
عشــقٔ واهــی💔
در خونه رو باز کردم.بازم مثل همیشه رو کاناپه دراز کشیدم چشمام و بستم....بازم تنها...تنهای تنها...بغض بدی به گلوم چنگ مینداخت...چشمامو بازم کردم..سقف تار بود..بازم این اشکای لعنتی..بلند شدم به عشق قدیما یه فیلم ترسناک گذاشتم ببینم...فیلم و پلی کردم و نشستم رو کاناپه و منتظر شروع فیلم شدم....یه بالش گرفتم تو دستم و مغلش کردم...از ده دیقه بعد فیلم اشکام سرازیر شد..هه..خیلی خنده داره..من دارم برا یه فیلم ترسناک اینجوری گریه میکنم..ولی خودمم میدونستم به خاطر فیلم نیس...ترس وقتی دیگه پیشم نیس وجود نداره..چون دیگه کسی نیس که بپرم تو بغلش..دیگه کسی نبود خودمو براش لوس میکردم و سرمو میزاشتم رو شونش...دیگه کسی نبود رو پاهاش خوابم ببره....
(+جیییییییییییغ سهووووووووووون... _چته توله چرا جیغ میزنی + خیلی ترسناکههه _تا سهونت اینجاس نباید از کسی بترسی که عشقم باشه؟! +باشههه _ایی قربون خانومیم بشم من.. +خدا نکنههه.. گاز بگیر گاز بگیر زود باش گاز بگیر.. _باشه باشه..ااا ژژژژ ..بفرما این گاز.. +اورین... _اووووم ماچ +یواش وحشی گونمو کندی _😅 )
اشکام داشت همینجوری سرازیر میشد...یعنی این همون سهونی بود که منو ول کرد...یعنی همین کسی بود که بهم گفت تا دارمش از چیزی نترسم...
(_جیون میخوام باهات حرف بزنم.. +چ..چی..چیشدع سهون...؟! _بیا همون کافی شاپ همیشگی.. +اومدم..
در کافی رو باز کردم و با چشمای نگرونم دنبال سهون میگشتم..اونجاس...هه چه تیپی هم زده...زود رفتم نشستم جلوش.. +چی شده سهون؟! از این حرکتم تعجب کرد ولی زود خودشو جمع و جور کرد و شروع کرد به گفتن: _ جیون ما..ما.. ما دیگه به درد هم نمیخوریم... دیگه هیچی نمیشنیدم.. یعنی واقعا این همون سهون بود که داشت از عشق و محبت دم میزد.. _من قراره اخر این هفته با کسه دیگه ای ازدواج کنم...پس ازت میخوام دیگه مزاحم من نشی..
با بغضی که داشت خفم میکرد گفتم: پس من چی؟! مگه نمیگفتی عاشقمی؟! مگه نمیگفتی یه تار مو مو با دنیا عوض نمیکنی ؟!... با پوزخند گفت: هه کدوم عشق بازی.. تو به این بچه بازیا میگی عشق و عاشقی ..؟!بعد همون حلقه ای که بهش داده بودم و از جیب کتش در آورد و گذاشت رو میز و بلند شد و تو چشمای اشکیم زل زدو گفت: رابطه خوبی بود جیون...خداحافظ....اون رفت برای همیشه..همیشه همیشه..)
بغض همراه با اشک خیلی بده..حسی که داری خفه میشی..چیزی که دیگه ماله تو بود و دیگه ماله تو نیس...رفتم آشپزخونه قرصای اعصابمو برداشتم یه مشت قرص ریختم رو دستم و بعد همشو خوردم..رفتم رو همون کاناپه دراز کشیدم چشمام سنگین شد و خوابیدم..ولی فردا دیگه یادم رفت از خواب بیدارشم
۴.۸k
۲۷ دی ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.