لعنتی مایه ی جنگ است نگاهش با من
.
لعنتی مایه ی جنگ است نگاهش با من
مژه اش تیرِ کمان های سپاهش با من
پلک بر هم زد و برگشت و مرا دید و ندید
چه کند شعله ی چشمان سیاهش با من
در سکوتی پر فریاد سخن گفتم و گفت
نفس وسوسه انگیز پر آهش با من
شوق نورانی مهتابی من رفت و نرفت
سایه از روی درخشنده ی ماهش با من
گفتم و گفتم و گفتم بِبرم با غزلی
گره از بند لب زمزمه خواهش با من
گفتمش دیده مچین از سرناز و بِنشین
به خدا بوسه بده جرمِ گناهش با من
علی_نیاکوئی_لنگرودی
لعنتی مایه ی جنگ است نگاهش با من
مژه اش تیرِ کمان های سپاهش با من
پلک بر هم زد و برگشت و مرا دید و ندید
چه کند شعله ی چشمان سیاهش با من
در سکوتی پر فریاد سخن گفتم و گفت
نفس وسوسه انگیز پر آهش با من
شوق نورانی مهتابی من رفت و نرفت
سایه از روی درخشنده ی ماهش با من
گفتم و گفتم و گفتم بِبرم با غزلی
گره از بند لب زمزمه خواهش با من
گفتمش دیده مچین از سرناز و بِنشین
به خدا بوسه بده جرمِ گناهش با من
علی_نیاکوئی_لنگرودی
- ۱.۱k
- ۱۰ خرداد ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط