تقاص عشق/ فصل ۲ / part ۱۴۳
همه از اتاق بیرون رفتن فقط ات موند ماسک اش رو برداشت همانطوری که به جیمین خیره شده بود به سمتش آرام رفت و رویه صندلی کناره تخت نشست با چشم های پر از اشک به جیمین خیره شده بود دست اش رو سمته دسته جیمین دراز کرد و دستشو بین دست هایش گرفت رویه دست اش بوسه ای گذاشت اشک های جاری شدن از خودش متنفر بود چطور تونست همچین کاری بکنه
ات : معذرت می خواهم ...که همچین کاری کردم
همانطوری که دسته جیمین رو گرفته بود سرش رو پایین کرد یا تکون خوردن دست جیمین سریع سرش رو بالا گرفت جیمین کم کم چشم هایش را باز کرد پلکی زد و به ات نگاه کرد تعجب کرد از سر وضع ات موهای بلند عینک رو پوش دکتر
ات : جی.. جیمین ..
جیمین با صدای گرفته ای گفت
جیمین : چرا گریه میکنی
با پشته دست اش اشک هاشو پاک کرد و با لبخند گفت
ات : چیزی نیست
بعد از مکث کوتاهی ادامه داد
ات : من نمی
با قرار گرفتن انگشت جیمین رویه لب های ات حرفش قطع شد خیره به جیمین بود انگشت اش رو از رویه لب های ات برداشت و بی حال گفت
جیمین : دینا رفتی پیشش
ات : الان خودتو خیلی خسته نکن چشم هاتو ببند
جیمین چشم هاشو بست ات ماسک رو برداشت و گذاشت رویه دهنش همانطوری که نشسته بود دست جیمین رو بین دست هایش گرفته بود هرزگاهی موهایش رو نوازش میکرد نگاهش افتاد به در همینکه دست گیره در چرخید سریع دست جیمین رو ول کرد و از رویه صندلی بلند شد
در باز شد و جانگ هی وارده اتاق شد
جانگ هی : خانم دکتر داداشم بهوش اومده
ات سری تکون داد و از اتاق سریع بیرون رفت تا جانگ هی اونو نشناسه جیمین چشم هاشو کمی باز کرد جانگ هی رو دید جانگ هی سریع سمتش آمد
جانگ هی : هیونگ حالت خوبه بزار به مادر بگم
جانگ هی از اتاق بیرون رفت و بقیه رو صدا زد ات از اتاق دور شد رفت به دیواری تکیه داد چشم هایش را بست و نفس عمیقی کشید یعنی جیمین رو بخشیده بود ترس از اینکه جیمین رو از دست بده همه چی رو حل کرده بود
چشم هایش را باز کرد و دستشو گذاشت رویه شکم اش ات : نی نی های من بابایی خوب شده
تکیه اش رو از دیوار گرفت و سمته بیرون رفت از دره بیمارستان خارج شد و سمته نیم کتی که جلوی بیمارستان بود رفت و روش نشست نسیم سردی می وزید هوا ابری بود هر دفعه ای که نسیم سرد به تن ات میخورد میلرزید
دست هایش را در هم گرده زد و سمته دهانش برد و نفسش را تویه دست هایش رها کرد تا گرم بشه یهو لیوان قهوه ای جلوش گرفته شد سریع بالا رو نگاه کرد هیون سو کنارش نشست و لیوان قهوه رو به ات داد هیون سو لیوان قهوه اش را سمته دهانش برد و کمی از قهوه اش خورد
ات : کمیسر ممنونم
لیوان قهوه را میان هر دو دست هایش گرفت و برد سمته دهانش و ازش نوشید درحالی که ناراحت بود اما میخواست ناراحتیش رو پنهان میکرد
ات : کمیسر شما نرفتین
هیون سو : نه اینجا کاری داشتم بخاطر همین منتظر موندم آقای پارک بهوش اومدن
ات : آره بهوش اومدن ..
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.