میخواهم و میخواستمت تا نفسم بود

میخواهم و میخواستمت تا نفسم بود

میسوختم از حسرتو و عشق تو بسم بود

عشق تو بسم بود که این شعله بیدار

روشنگر شبهای بلند قفسم بود

آن بخت گریزنده دمی آمد و بگذشت

غم بود که پیوسته نفس در نفسم بود

دست من و آغوش! تو هیهات که یک عمر

تنها نفسی با تو نشستن هوسم بود

بالله که جز یاد تو گر هیچ کسم هست

حاشا که بجز عشق تو گر هیچ کسم بود

لب بسته و پر سوخته از پیش تو رفتم

رفتی، بخدا گر هوسم بود بسم بود
#فریدون_مشیری
کاناله شعروشور بهترین و زیباترین شعرها و عکس نوشته ها
https://telegram.me/joinchat/CAtGhj1VkXRhFcuW2TrgSg
دیدگاه ها (۱)

نگاه کن که غم درون دیده ام چگونه قطره قطره آب می شود چگونه س...

اَهلِ نَماز میشَوَم، جُمله نیاز میشَوَمسوی حِجاز میشَوَم "با...

به همان قدر که چشم تو پر از زیبایی است بی تو دنیای من ای ...

از وفا می گوید و،خود ، بی وفایی می کندیار بی همتای من،وه ! خ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط