بی‌نظمی

هستی‌ام رفت و دلم سوخت و خون شد جگرم
باخبر باش که بعد از تو چه آمد به سرم
در قضاوت همه حق را به تو دادند ولی
نکته اینجاست که من رازنگه‌دارترم
گرچه آزردی‌ام ای دوست! محال است که من
چون تو از دوست به بیگانه شکایت ببرم
راه بر گریه من بسته غرورم، ای عشق
کاش با تیغ تو بر خاک بیفتد سپرم
من که یک عمر به حقم نرسیدم ای دوست
باشد از خیر رسیدن به تو هم می‌گذرم


#کتاب
#بی_نظمی
#احسان_انصاری
#شعر
دیدگاه ها (۰)

فقر

مامان و معنای زندگی

زن و بازیابی هویت حقیقی

تعلیم و تربیت در اسلام

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط