دوستان عزیز عکس خوب از امروز پیدا نکردم و میخوام خاطره ها
دوستان عزیز عکس خوب از امروز پیدا نکردم و میخوام خاطره های امروز رو بگم شاید مسخره باشه 🤦🏼♀️🗿
۱_ من و محی در مطهری با مادر ها دور میزدیم داشتیم راه میرفتیم رسیدیم پشت ویترین یهو محی گفت عهه باراان فیگور شوتو و بله باید قیافه منو میدی دید چسبیدم به شیشه مغازه 🤦🏼♀️🗿😂😐😔 ولی موفق به خریدش نشدم 😔🤦🏼♀️🗿
۲_ داشتیم راه میرفتیم برگشتم گفتم تو آرمی من اوتاکو ۳ بار تکرار کردم یهو یه دختره که لباس ناروتو پوشیده بود رو دیدم داشت از روبه رو میومد گفتم : خاب چی شد پس تو آرمی من اوتاکو اونم داشت نگاه میکرد گفتم بله ایشونم لباس ناروتو پوشیده قیافه دختره دیدنی بود جررر بدبخت خجالتی شد 🤣😔🤦🏼♀️🗿 منم خودم موندم که چرا اون حرفو زدم😔🤦🏼♀️ فقط قیافه محی 😂
۳_ رفتیم از قاب فروشی رد شدیم جلوش وایسادیم داشتیم قاب هارو نگاه میکردیم یهو یه پسره داخل مغازه بود فکر کنم ۱۳ یا ۱۴ سال داشت شایدم بیشتر لباس گوجو رو پوشیده بود منم دلم میخواست بدونم از کجا گرفته مامانم که داشت با مامان محی صحبت میکرد صداش کردم مامان میخوام بدونم اون لباس رو از کجا گرفته مامانم گفت بیا بریم داخل « یااااا خداااا » بعد قاب فروشی معمولی نبود که قصری بود برا خودش 😂🤦🏼♀️ رفتیم داخل یکم دور زدیم حالا فروشنده: جان بفرمایید چی میخواید » خدااا فقط اومدیم از کولر لذت ببریم و قاب ها رو ببینیم ول کن ترو خدا » بعد به مامانم گفتم مامان من روم نمیشه ازش بپرسم خودت بپرس ازش بعد منو مامانم رفتیم بپرسیم « یااااا خداااااا » 🤦🏼♀️
مامانم : ببخشید پسری 🤣😔🤦🏼♀️ بدبخت با ترس یهو برگشت سمتمون باباشم بغلش بود 🗿 منم یهو که برگشت هول شدم هول نه ها هؤل شدم « بفهمید » 😂🤦🏼♀️🗿 یه لبخند مسخره خلاصه که مامانم پرسید و ادرس رو پیدا کردیم و بعد اومدیم بیرون مامان محی برگشت گفت : یه جور پرسیدین پسره فکر کرد رفتید خواستگاریش فقط قیافه من و محی اون لحظه از خنده ترکیدیم بعد اومدیم بیرون اونا هم اومدن بیرون نمیدونستم پشتمن یهو برگشتم تقریبا بلند تیکه کلام گوجو رو گفتم یهو دیدم نگاه کرد و از بغل مون رد شد🤦🏼♀️🤦🏼♀️🤦🏼♀️🗿 🤣🤣🤣🤣🤦🏼♀️😔🗿💢💢💅🏻
بعد اونم که رفتیم ادموند منم خیلی وقت بود نرفتم و اره دیگه دو تا شعبه کنار هم اصن اوفففف فقط ذوقققققق من پر وسایل های بی تی اس و انیمه بود کلی هم آرمی و اوتاکو
منم که همش تو خونه بودم تو گوشی فکرشم نمیکردم این همه اوتاکو اینجا تو رشت اونم مطهری پیدا بشه همه هم ماشالا انگار از خارج یا از تو انیمه اومدن اصن فقط باید ذوقققققق منو میدی دید🤦🏼♀️🤦🏼♀️🤦🏼♀️🤣🗿
و اره دیگه خیلی زر زدم دستم شکست امشب نمیتونم تو گروه رول برم چون دستم داغون شد و اره دیگه تا خاطره ای دیگر بای 🤦🏼♀️🤣🗿😔
۱_ من و محی در مطهری با مادر ها دور میزدیم داشتیم راه میرفتیم رسیدیم پشت ویترین یهو محی گفت عهه باراان فیگور شوتو و بله باید قیافه منو میدی دید چسبیدم به شیشه مغازه 🤦🏼♀️🗿😂😐😔 ولی موفق به خریدش نشدم 😔🤦🏼♀️🗿
۲_ داشتیم راه میرفتیم برگشتم گفتم تو آرمی من اوتاکو ۳ بار تکرار کردم یهو یه دختره که لباس ناروتو پوشیده بود رو دیدم داشت از روبه رو میومد گفتم : خاب چی شد پس تو آرمی من اوتاکو اونم داشت نگاه میکرد گفتم بله ایشونم لباس ناروتو پوشیده قیافه دختره دیدنی بود جررر بدبخت خجالتی شد 🤣😔🤦🏼♀️🗿 منم خودم موندم که چرا اون حرفو زدم😔🤦🏼♀️ فقط قیافه محی 😂
۳_ رفتیم از قاب فروشی رد شدیم جلوش وایسادیم داشتیم قاب هارو نگاه میکردیم یهو یه پسره داخل مغازه بود فکر کنم ۱۳ یا ۱۴ سال داشت شایدم بیشتر لباس گوجو رو پوشیده بود منم دلم میخواست بدونم از کجا گرفته مامانم که داشت با مامان محی صحبت میکرد صداش کردم مامان میخوام بدونم اون لباس رو از کجا گرفته مامانم گفت بیا بریم داخل « یااااا خداااا » بعد قاب فروشی معمولی نبود که قصری بود برا خودش 😂🤦🏼♀️ رفتیم داخل یکم دور زدیم حالا فروشنده: جان بفرمایید چی میخواید » خدااا فقط اومدیم از کولر لذت ببریم و قاب ها رو ببینیم ول کن ترو خدا » بعد به مامانم گفتم مامان من روم نمیشه ازش بپرسم خودت بپرس ازش بعد منو مامانم رفتیم بپرسیم « یااااا خداااااا » 🤦🏼♀️
مامانم : ببخشید پسری 🤣😔🤦🏼♀️ بدبخت با ترس یهو برگشت سمتمون باباشم بغلش بود 🗿 منم یهو که برگشت هول شدم هول نه ها هؤل شدم « بفهمید » 😂🤦🏼♀️🗿 یه لبخند مسخره خلاصه که مامانم پرسید و ادرس رو پیدا کردیم و بعد اومدیم بیرون مامان محی برگشت گفت : یه جور پرسیدین پسره فکر کرد رفتید خواستگاریش فقط قیافه من و محی اون لحظه از خنده ترکیدیم بعد اومدیم بیرون اونا هم اومدن بیرون نمیدونستم پشتمن یهو برگشتم تقریبا بلند تیکه کلام گوجو رو گفتم یهو دیدم نگاه کرد و از بغل مون رد شد🤦🏼♀️🤦🏼♀️🤦🏼♀️🗿 🤣🤣🤣🤣🤦🏼♀️😔🗿💢💢💅🏻
بعد اونم که رفتیم ادموند منم خیلی وقت بود نرفتم و اره دیگه دو تا شعبه کنار هم اصن اوفففف فقط ذوقققققق من پر وسایل های بی تی اس و انیمه بود کلی هم آرمی و اوتاکو
منم که همش تو خونه بودم تو گوشی فکرشم نمیکردم این همه اوتاکو اینجا تو رشت اونم مطهری پیدا بشه همه هم ماشالا انگار از خارج یا از تو انیمه اومدن اصن فقط باید ذوقققققق منو میدی دید🤦🏼♀️🤦🏼♀️🤦🏼♀️🤣🗿
و اره دیگه خیلی زر زدم دستم شکست امشب نمیتونم تو گروه رول برم چون دستم داغون شد و اره دیگه تا خاطره ای دیگر بای 🤦🏼♀️🤣🗿😔
۳.۸k
۱۶ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.