چندپارتیدرخواستی

#چندپارتی_درخواستی
غریبه ، آشنا ، یه اشتباه....
پارت چهارم

روی مبل های ابریشمی کنار دیوار های خاکستری طلایی نشست...دست هاشو توی سینش قفل کرد و پای چپش رو روی پای راستش گذاشت و به جمعیت با بی حسی نگاه میکرد...
به دختر و پسرایی که مشروب میخوردن و میخندیدن...دخترایی که بین پسرا با لباس های باز میچرخیدن و میرفصیدن...پسرایی که قلیون میکشیدن و مشروب میخوردن و بعد با دخترا کیس میرفتن... به جلوش نگاه کرد مردی که از سر و روش معلوم بود بد مست کرده...
مرد محکم مچ دستشو گرفت و به طبفه بالا برد...مارال بی صدا سعی داشت از دستای کثیف اون مرد آزاد شه...


...........


به زوررفیق هاش اومده بود به اون مهمونی هنوز پشیمون بود...چرا نزاشته بود نامه‌ای که تو مستی برای دوست دخترش نوشته بود به دستش برسه و حالا هفت ماه نبودشو تحمل میکرد...شب ها نمیتونست بخوابه و با قرص میخوابید که چرا اون حرف رو توی اون موقعیت به کسی که تمام جونش بود گفته...داشت کنار رفیق هاش مشروب میخورد...ولی نه اون قدری که مست شه!...از دور مرد مستی رو دید که دختری رو به زور به طبقه بالا میبرد...دختره کمی براش اشنا بود....از این که ببینه دختر بی گناهی توسط مردی آزار میبینه متنفر بود...به سمت طبقه بالا رفت...تنها اتاقی که درش بسته بود...اتاق سوم بود...از پشت در صدای التماس های آروم یه دختر رو می‌شنید...درو باز کرد و رفت داخل...مرد رو از دختر جدا کرد و کتکش زد...تا این که مرد بیهوش روی زمین افتاد...
در همون حين دختر از اتاق بیرون رفت و توی راهرو ایستاد...جیمین از اتاق بیرون اومد ولی هنوز مارال چهرشو کامل ندیده بود...

+ اقا ازتون ممنو...

با دیدن معشوق قدیمیش حرفش قطع شد...

_م..مارال..

اونم دختر رو شناخت...معشوقه‌ی قدیمیش...
پسر دستش رو برد جلو تا دستای مارال رو بگیره...مارال با بی حسی تمام و هیچ ری اکشنی دو قدم به عقب رفت...

_مارال ...همه جا رو دنبالت گشتم کجا بودی؟
+ چه فرقی میکنه کجا باشم؟
_مارال به همون چشمات که دنیامن...قسم میخورم شبا خواببه چشمام نمیاد...
+ منی که...سیگاری نبودم الان روزی یه بسته سیگار میکشم شاید از دردم کم کنه..

پسر با تعجب تمام به دختر رو به روش زل زد...اون حتی اگه دست پسر سیگار میدید ازش میگرفت حالا اون دختری که از سیگار بیزار بود همدمش شده سیگار هاش....

_مارال من عاشق تو بودم...هنوز هم هستم...یه فرصت دیگه بده..
+ من دیگه قلبی ندارم...دیگه حسی ندارم...دیگه حتی نمیتونم به چیزی واکنش نشون بدم...

همون لحظه جیهوپ با صورت پر از نگرانی به طبقه بالا رفت...با دیدن مارال...که کنار جیمین ایستاده خون توی رگاش جوشید...دختر و پسر متوجه جیهوپ نشدن...جیمین بار دیگه میخوایت دست مارال رو بگیره...جیهوپ به طرفش لومد و کتکش زد...

ادامه دارد....
حمایت؟!
دیدگاه ها (۰)

#چندپارتی_درخواستی♡غریبه ،آشنا ،یه اشتباه ...پارت پنجمهوبی:ح...

200تایی مون مبارککککک 💚💚💚💚مرسی که بچه ها ازم حمایت کردید و پ...

بچه ها حالم خوب نیست ولی میخوام پارت بعدیه چند پارتی غریبه آ...

پارت25تهیونگ:نگاه کنید...اون یه برگه‌ست!نامجون برگه رو برداش...

برده ﴾ ۴۲ part جیمین خبیث خندید و از زیره میز پاشو زد به پای...

خدمتکاره عمارت ارباب پارت معرفی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط