شادم که با شکایت تلخی که داشتم
شادم که با شکایت تلخی که داشتم
در باغ عشق، دانه نفرت نکاشتم
بیگانگان اگرچه به من زخم میزنند
اما رفیق، از تو توقع نداشتم ...
نگذاشتی سری بگذارم به شانهات
ای کاش میگذشتی و سر میگذاشتم
شکر خدا که موجب خوشنامی من است
نامت که بر کتیبه قلبم نگاشتم
ای شعر تازه، اینهمه تکرار را ببخش!
بی روی دوست، ذوق چنانی نداشتم
در باغ عشق، دانه نفرت نکاشتم
بیگانگان اگرچه به من زخم میزنند
اما رفیق، از تو توقع نداشتم ...
نگذاشتی سری بگذارم به شانهات
ای کاش میگذشتی و سر میگذاشتم
شکر خدا که موجب خوشنامی من است
نامت که بر کتیبه قلبم نگاشتم
ای شعر تازه، اینهمه تکرار را ببخش!
بی روی دوست، ذوق چنانی نداشتم
۵.۱k
۰۲ خرداد ۱۴۰۲