تو می آیی
به جان تو! که این دل گرچه خواستار است، ولی بازیگوش هم هست. بازیگر هم هست. بازیچه هم هست و تماشاچی هم هست. این دل، لاهی و غافل هم هست، مگر اینکه بلایی بیدارش کند و تازیانه ای وقوفش را برانگیزد و مدام، او را یاداوری کند و با فکر و ذکر، این عشق بی قرار را بارور سازد. تو از رعایت و چوپانی این دل سرگشته، دست بر ندار و بر جست و خیزهای این فراموشکار غافل که گاه به مرتعی چشم می دوزد و گاه با گرگی پیمان می بندد و در نهایت از خودش و از اندازه هایش و استمرار و ارتباطش و از تو که آموزگار عشق و پرستار رنج هایش هستی،چشم می پوشد، خشم نگیر...
پ.ن:حضور تو پیداست، من غائبم، آیا امید ظهوری هست؟
پ.ن۲: یادم بده که از تو، جز تو نخواهم....
#کتاب
#تو_می_آیی
#استاد_علی_صفائی_حائری
#عین_صاد
پ.ن:حضور تو پیداست، من غائبم، آیا امید ظهوری هست؟
پ.ن۲: یادم بده که از تو، جز تو نخواهم....
#کتاب
#تو_می_آیی
#استاد_علی_صفائی_حائری
#عین_صاد
۵.۰k
۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.