بیا منو بزار لابه لای رگای قلبت، زیر پلکات پیش چشمت، بین
بیا منو بزار لابهلای رگای قلبت، زیر پلکات پیش چشمت، بین تار به تار موهات، روی لپات بین حدفاصله انگشتات، اخه من خونهام اونجاست، منو بزار اونجا که زندگی کنم تا ابد؛ اخه میدونی گرد تا گرده قلب منو یسری رگ احاطه کرده که وظیفشون خون رسانی به قلبمه، تک به تک اون رگای قلبم به دونه دونهی موهات وصلنو من چقدر خوشبختم که اون رگای حیاتیم به تارمو های تو خلاصه میشن چقدر این احساس برام قشنگه و قلبم ذوق میکنه از فکرش. من حتی به اعماق تو و چشمات که فکر میکنم غرق میشم تو اون اقیانوس چشمات که کهکشانی از زیبایی و تو خودشون جا دادن و شدن دنیای یه ادم شدن دنیای من.
ولی تو اینو بدون که چشمات یه دنیای دیگهان تو این دنیا؛ که برای نجات دادن من از ترس تنهایی و ادمای بد ساخته شدن.
ولی تو اینو بدون که چشمات یه دنیای دیگهان تو این دنیا؛ که برای نجات دادن من از ترس تنهایی و ادمای بد ساخته شدن.
۸.۰k
۱۶ آذر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.