"هدیه"
"هدیه"
طول سالن تشریح رو طی میکنم تا به اتاقک ته سالن برسم. دستگاهی که باید باهاش کار کنم اونجاست. تو اولین استیشن “جوان" رزیدنت سال دوم با یکی از پاتولوژیست ها کالبد شکافی نوزادی رو شروع کرده. ته سالن "جو"، "دانیل" و "باربارا" تکنسین های پاتولوژی دارن با هم حرف میزنن و میخندن. نمیدونم "جو" چطوری همیشه میتونه موضوعی برای خندیدن پیدا کنه؟ در حالی که از خنده ریسه رفته، محکم روی پاهاش میزنه و میگه: اخه مگه میشه ادم نفهمه؟ باربارا هم که زن میانسال رنگین پوست و نسبتا فربهیه میگه: خوب شاید خیلی چاق بوده. بعد "جو" رو به من میگه: فقط یک لحظه به صفحه مانیتور من نگاه کن، اون شرح حال رو ببین، مال نمونه جفتیه که الان گرفتم .... نوشته زن جوانی که دچار دل درد شده بود به بیمارستان مراجعه و وقتی منتظر ویزیت بوده احساس میکنه احتیاج به دستشویی رفتن داره... و در اونجا متوجه میشه که بچه ای داره ازش خارج میشه و تقاضای کمک میکنه، در حالی که اصلا نمیدونسته ٩ ماهه باردار بوده.... نمیدونم چرا اصلا بنظرم خنده دار نیومد. حتا حس میکنم دلم برای اون زن میسوزه.... ولی خوب از طرفی میدونم لازمه کار تو این محیط سخت، بی خیال بودنه و حتا باید طبع شوخی داشته باشی .
وقتی برمیگردم از کنار "جوان" که در حال کالبد شکافی نوزاده رد میشم. یک لحظه به صورت بچه نگاه میکنم. خیلی زیباست، انگار خوابیده. معلومه که محصول یک حاملگی ترم (کامل) بوده. به جوان میگم: چه بچه خوشگلیه، علت مرگش چیه؟ اونم توضیح میده بعد اضافه میکنه: قلبش رو اهدا کردن. یادم میفته که دیروز وقتی آنکال بودم، "سانیا" رزیدنت کشیک بهم زنگ زده و پرسیده بود که آیا اجازه کالبدشکافی "بدون قلب" رو میدم؟ من هم گفته بودم با پاتولوژیستی که قراره انجام بده صحبت کنه.... نگاهی به قفسه سینه اش میندازم، جای قلب خالیه. جلو میرم، دست کوچولوی سردش رو تو دستم میگیرم و به صورت زیباش خیره میشم. با خودم میگم: فرشته نازنین، تو قبل از اینکه حتا فرصت زندگی کردن پیدا کنی، دین خودت رو به این دنیا ادا کردی. امیدوارم هدیه کوچولو ولی با ارزش تو بتونه به یک فرشته بیگناه دیگه امکان زندگی کردن بده. اگر بهشتی وجود داشته باشه،جای تو قطعا در بهترین نقطه اون خواهد بود....
(به مناسبت ٣١ اردیبهشت، روز ملی اهدای عضو) #ژینوس_صارمیان
https://t.me/Jsaremianmd
طول سالن تشریح رو طی میکنم تا به اتاقک ته سالن برسم. دستگاهی که باید باهاش کار کنم اونجاست. تو اولین استیشن “جوان" رزیدنت سال دوم با یکی از پاتولوژیست ها کالبد شکافی نوزادی رو شروع کرده. ته سالن "جو"، "دانیل" و "باربارا" تکنسین های پاتولوژی دارن با هم حرف میزنن و میخندن. نمیدونم "جو" چطوری همیشه میتونه موضوعی برای خندیدن پیدا کنه؟ در حالی که از خنده ریسه رفته، محکم روی پاهاش میزنه و میگه: اخه مگه میشه ادم نفهمه؟ باربارا هم که زن میانسال رنگین پوست و نسبتا فربهیه میگه: خوب شاید خیلی چاق بوده. بعد "جو" رو به من میگه: فقط یک لحظه به صفحه مانیتور من نگاه کن، اون شرح حال رو ببین، مال نمونه جفتیه که الان گرفتم .... نوشته زن جوانی که دچار دل درد شده بود به بیمارستان مراجعه و وقتی منتظر ویزیت بوده احساس میکنه احتیاج به دستشویی رفتن داره... و در اونجا متوجه میشه که بچه ای داره ازش خارج میشه و تقاضای کمک میکنه، در حالی که اصلا نمیدونسته ٩ ماهه باردار بوده.... نمیدونم چرا اصلا بنظرم خنده دار نیومد. حتا حس میکنم دلم برای اون زن میسوزه.... ولی خوب از طرفی میدونم لازمه کار تو این محیط سخت، بی خیال بودنه و حتا باید طبع شوخی داشته باشی .
وقتی برمیگردم از کنار "جوان" که در حال کالبد شکافی نوزاده رد میشم. یک لحظه به صورت بچه نگاه میکنم. خیلی زیباست، انگار خوابیده. معلومه که محصول یک حاملگی ترم (کامل) بوده. به جوان میگم: چه بچه خوشگلیه، علت مرگش چیه؟ اونم توضیح میده بعد اضافه میکنه: قلبش رو اهدا کردن. یادم میفته که دیروز وقتی آنکال بودم، "سانیا" رزیدنت کشیک بهم زنگ زده و پرسیده بود که آیا اجازه کالبدشکافی "بدون قلب" رو میدم؟ من هم گفته بودم با پاتولوژیستی که قراره انجام بده صحبت کنه.... نگاهی به قفسه سینه اش میندازم، جای قلب خالیه. جلو میرم، دست کوچولوی سردش رو تو دستم میگیرم و به صورت زیباش خیره میشم. با خودم میگم: فرشته نازنین، تو قبل از اینکه حتا فرصت زندگی کردن پیدا کنی، دین خودت رو به این دنیا ادا کردی. امیدوارم هدیه کوچولو ولی با ارزش تو بتونه به یک فرشته بیگناه دیگه امکان زندگی کردن بده. اگر بهشتی وجود داشته باشه،جای تو قطعا در بهترین نقطه اون خواهد بود....
(به مناسبت ٣١ اردیبهشت، روز ملی اهدای عضو) #ژینوس_صارمیان
https://t.me/Jsaremianmd
۵.۳k
۲۹ اردیبهشت ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.