pov :
pov :
وقتی میاریشون ایران و پیش دورهنی خانوادگی حضور دارید
کریس: (مامانت داره قربون صدقش میره ) :اخخخخ من فدای داماد گلم بشمم ،، بنازمم به به عجب قدی ، عجب هیکلی ، قربونت برم خوشتیپ حیف تو نیست رفتی دختر منو گرفتی ؟؟( و اینجا رو داریم که دختر داستان داره از عصبانیت پای باباشو گاز میگیره )
مینهو :اممم میگم مامان دخترتون چرا از اینایی که شما درست میکنین برام درست نمیکنه؟؟
+مینهو خفه شووو
÷چییییییی تو به داماد من گرسنگی میدی؟؟؟؟ توله خر من که بهت یاد دادم اشپزی رو
+اره مامان یاد دادی ولی خب من تخم مرغ هم هنوز به سختی درست میکنم ...
مینهو:[اخه این همه دختر چرا اینن؟؟؟(توی ذهنش)]
بینی :هویی بیبی بسه دیگه چقدر همو بوس میکنین حالم بد شد هوق صورتت.... کلی توف مالی شده انگار
+خفه بابا تو برو به دختر عموم نگاه کن برو بروو... برو اصن شوهرش شو برو دیگهه .. بازو گنده کرده برای من ایشش ...
هیون :(مامانت از بس چایی داده بهش داره شلوارشو خیس میکنه )
+اهم مامان به نظرم کافیه این سی و یکمین لیوانیه داری به خوردش میدی ...
=تو ببند .. دارم برای روز پاتختی و حنابندون امادگی لازمو بهش میدم
(بیچاره هیون الان قشنگ با لبو هیچ فرقی نداره از بس چایی خورد )
هانی: چاگی میگم چرا انقدر هیکلی هستی نگو مامانت انق....... (با چشمات بهش عین خرس زخم خورده ی عصبی خیره شدی) +خب بقیش
_خب چیهههه خوشبحال بابات .. چجوری مامانتو پیداش کرد ؟؟
لیکسی: (ایشون در خواب به سر میبرن از بس باهاش رفتین دور دور بیچاره دو روز بود نخوابیده یا بابات بیدارش میکنه که فوتبال ببینند یا مامانت بیدارش میکنه که بیاد نماز صبح و بخونه ) استغفرلله لیکسی هم مسلمون شد ...
سونگمین:پدرت:خب پسر قشنگم گفتی چطوری با دخترم اشنا شدی؟
_همون دفعه ی اول بدن و چهرش چشممو گرفت ....!!
پدرت :(ودف چی؟)[با تعجب] !
سونگمین :بله درست فکر کردین
پدرت :یعنیی.........؟؟؟؟؟
سونگمین:دقیقا همون چیزی که تو ذهنتون هست درسته .... همون روز اول هم از نظر روحی و هم از نظر جسمی مال خودم کردمش ....(سونگمینه دیگه زیادی رکه )
جونگین : بابات اومده بهش شلوار بده : خب پسرم انتخاب کن شلوار کردی یا اسلش؟؟؟
_پدر جان من لباس اورد.......(حرفش با حرف پدرت خورده شد )
پدرت :حرف نزن بابا تا وقتی اینجایی باید از لباسای من بپوشی حتی شورت
+ کاش نمیاوردمتتت ابروم رفتتتتت .....
the end....
وقتی میاریشون ایران و پیش دورهنی خانوادگی حضور دارید
کریس: (مامانت داره قربون صدقش میره ) :اخخخخ من فدای داماد گلم بشمم ،، بنازمم به به عجب قدی ، عجب هیکلی ، قربونت برم خوشتیپ حیف تو نیست رفتی دختر منو گرفتی ؟؟( و اینجا رو داریم که دختر داستان داره از عصبانیت پای باباشو گاز میگیره )
مینهو :اممم میگم مامان دخترتون چرا از اینایی که شما درست میکنین برام درست نمیکنه؟؟
+مینهو خفه شووو
÷چییییییی تو به داماد من گرسنگی میدی؟؟؟؟ توله خر من که بهت یاد دادم اشپزی رو
+اره مامان یاد دادی ولی خب من تخم مرغ هم هنوز به سختی درست میکنم ...
مینهو:[اخه این همه دختر چرا اینن؟؟؟(توی ذهنش)]
بینی :هویی بیبی بسه دیگه چقدر همو بوس میکنین حالم بد شد هوق صورتت.... کلی توف مالی شده انگار
+خفه بابا تو برو به دختر عموم نگاه کن برو بروو... برو اصن شوهرش شو برو دیگهه .. بازو گنده کرده برای من ایشش ...
هیون :(مامانت از بس چایی داده بهش داره شلوارشو خیس میکنه )
+اهم مامان به نظرم کافیه این سی و یکمین لیوانیه داری به خوردش میدی ...
=تو ببند .. دارم برای روز پاتختی و حنابندون امادگی لازمو بهش میدم
(بیچاره هیون الان قشنگ با لبو هیچ فرقی نداره از بس چایی خورد )
هانی: چاگی میگم چرا انقدر هیکلی هستی نگو مامانت انق....... (با چشمات بهش عین خرس زخم خورده ی عصبی خیره شدی) +خب بقیش
_خب چیهههه خوشبحال بابات .. چجوری مامانتو پیداش کرد ؟؟
لیکسی: (ایشون در خواب به سر میبرن از بس باهاش رفتین دور دور بیچاره دو روز بود نخوابیده یا بابات بیدارش میکنه که فوتبال ببینند یا مامانت بیدارش میکنه که بیاد نماز صبح و بخونه ) استغفرلله لیکسی هم مسلمون شد ...
سونگمین:پدرت:خب پسر قشنگم گفتی چطوری با دخترم اشنا شدی؟
_همون دفعه ی اول بدن و چهرش چشممو گرفت ....!!
پدرت :(ودف چی؟)[با تعجب] !
سونگمین :بله درست فکر کردین
پدرت :یعنیی.........؟؟؟؟؟
سونگمین:دقیقا همون چیزی که تو ذهنتون هست درسته .... همون روز اول هم از نظر روحی و هم از نظر جسمی مال خودم کردمش ....(سونگمینه دیگه زیادی رکه )
جونگین : بابات اومده بهش شلوار بده : خب پسرم انتخاب کن شلوار کردی یا اسلش؟؟؟
_پدر جان من لباس اورد.......(حرفش با حرف پدرت خورده شد )
پدرت :حرف نزن بابا تا وقتی اینجایی باید از لباسای من بپوشی حتی شورت
+ کاش نمیاوردمتتت ابروم رفتتتتت .....
the end....
۱۳.۵k
۰۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.