پارت چهارم چند پارتی جونگکوک
پارت چهارم چند پارتی جونگکوک
از زبان ات: وقتی این حرفو از دهن جونگکوک شنیدم خیلی تعجب کردم و بهم شک وارد شد
ولی تو این یه ماه منم از جونگکوک خوشم اومده بود نمیتونم دروغ بگم ولی به اینکه دوس دخترش بشم فک نکرده بودم تصمیم گرفتم دوس دخترش شم و گفتم آره
از زبان جونگکوک: وقتی شنیدم گفت آره انگار دنیارو برام دادن خوشحالیم غیر قابل توصیف بود
یه فکری به سرم زد، یه هفته دانشگاه تعطیله
پس گفتم باهم بریم بوسان اتم قبول کرد
واسه فردا پرواز داشتیم.
فردا:
ات: امروز خیلی روز خوبیه نباید دیر کنم زود صبحونه خوردم و رفتم فرودگاه دیدم جونگکوکم اونجاست، سوار هواپیما شدیم
جونگکوک: خیلی کیوت داشت به ابرا نگاه میکرد که بغلش کردم خیلی خوردنی شده بود میخواستم بچلونمششش
ات: احساس کردم داره هم رنگ گوجه میشم که جونگکوک گف بیبی خجالت نداره که ولی من بازم خجالت میکشیدم، آخیش هواپیما فرود اومد
پیاده شدیم رفتیم که چمدونامون رو بگیریم شکمم با صدای بلند قاروقورش آبرومو برد
جونگکوک: آهه بیبی خودمی الان میریم رستوران که بیبیم گشنه نمونه.
رفتیم رستوران که جونگکوک که رو به روم نشسته بود دیدم داره با چشماش رو من زوم کرده ، آیییش خجالت میکشممم
گفتم چیزی شده؟
جونگکوک: اره سرتو برگردون به چپ خودت ببین
ات: سرمو چرخوندم دیدم دوتا کاپل دارن همو میبوسن، جونگکوک نه نه، کع بدون توجه به حرفم اومد پیشم
جونگکوک: رفتم پیشش و از کمرش گرفتم اینو ببین کیوتچه از شدت خجالت قرمز شده خوداا
لبامو رو لباش گذاشتم و کلا اونشب به هردوتامون خیلی خوش گذشت
متاسفانه تو هتل اتاق دونفره پر بود بخاطر همون جدا خوابیدیم
و قرار بود فردا بریم کنار دریااا
سلام فندقا چطورید؟
فندقا پارت پنج رو از دست ندید که خیلی قراره هیجانی باشهه🐰😈😜
از زبان ات: وقتی این حرفو از دهن جونگکوک شنیدم خیلی تعجب کردم و بهم شک وارد شد
ولی تو این یه ماه منم از جونگکوک خوشم اومده بود نمیتونم دروغ بگم ولی به اینکه دوس دخترش بشم فک نکرده بودم تصمیم گرفتم دوس دخترش شم و گفتم آره
از زبان جونگکوک: وقتی شنیدم گفت آره انگار دنیارو برام دادن خوشحالیم غیر قابل توصیف بود
یه فکری به سرم زد، یه هفته دانشگاه تعطیله
پس گفتم باهم بریم بوسان اتم قبول کرد
واسه فردا پرواز داشتیم.
فردا:
ات: امروز خیلی روز خوبیه نباید دیر کنم زود صبحونه خوردم و رفتم فرودگاه دیدم جونگکوکم اونجاست، سوار هواپیما شدیم
جونگکوک: خیلی کیوت داشت به ابرا نگاه میکرد که بغلش کردم خیلی خوردنی شده بود میخواستم بچلونمششش
ات: احساس کردم داره هم رنگ گوجه میشم که جونگکوک گف بیبی خجالت نداره که ولی من بازم خجالت میکشیدم، آخیش هواپیما فرود اومد
پیاده شدیم رفتیم که چمدونامون رو بگیریم شکمم با صدای بلند قاروقورش آبرومو برد
جونگکوک: آهه بیبی خودمی الان میریم رستوران که بیبیم گشنه نمونه.
رفتیم رستوران که جونگکوک که رو به روم نشسته بود دیدم داره با چشماش رو من زوم کرده ، آیییش خجالت میکشممم
گفتم چیزی شده؟
جونگکوک: اره سرتو برگردون به چپ خودت ببین
ات: سرمو چرخوندم دیدم دوتا کاپل دارن همو میبوسن، جونگکوک نه نه، کع بدون توجه به حرفم اومد پیشم
جونگکوک: رفتم پیشش و از کمرش گرفتم اینو ببین کیوتچه از شدت خجالت قرمز شده خوداا
لبامو رو لباش گذاشتم و کلا اونشب به هردوتامون خیلی خوش گذشت
متاسفانه تو هتل اتاق دونفره پر بود بخاطر همون جدا خوابیدیم
و قرار بود فردا بریم کنار دریااا
سلام فندقا چطورید؟
فندقا پارت پنج رو از دست ندید که خیلی قراره هیجانی باشهه🐰😈😜
- ۹.۹k
- ۱۳ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط