کمی شانه ات را به من بسپار......
کمی شانه ات را به من بسپار......
تاسرم را
بگذارم وبغض نهفته درگلویم را بشکنم، بگویم ازنبودنت، بگویم ازعصرهایی که چایم را پشت پنجره ی خاکستری، تلخ وسردنوشیدم به انتظارآمدنت، خورشید را بدرقه میکردم ونگاه سنگین شب را تنهایی .....
به دوش می کشیدم دلگیریهای پنج شنبه وجمعه بماند .....
شانه ات را به من بسپاربه من غمگین ....
تا بگویم خیالت هم بامن سربربالش
شب میگذاشت وبااین دل غمزده اشک میریخت...
تاسرم را
بگذارم وبغض نهفته درگلویم را بشکنم، بگویم ازنبودنت، بگویم ازعصرهایی که چایم را پشت پنجره ی خاکستری، تلخ وسردنوشیدم به انتظارآمدنت، خورشید را بدرقه میکردم ونگاه سنگین شب را تنهایی .....
به دوش می کشیدم دلگیریهای پنج شنبه وجمعه بماند .....
شانه ات را به من بسپاربه من غمگین ....
تا بگویم خیالت هم بامن سربربالش
شب میگذاشت وبااین دل غمزده اشک میریخت...
۸۲۰
۰۱ اردیبهشت ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۲۶۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.